نکات قرآنی مسعود ریاعی

نکات قرآنی – شماره 281 تا 300 – کتاب صوتی

۲۸۱- “مِن تَحتِهِمُ الاَنهار”
(زیر پایشان نهرهاست!)

بگذار پاهایت را بشویم، گَردِ راه از آن بزدایم و بر چشم خویش گذارم، چه در زیر پایتان نهرهای پر برکتی است! آن نهرهای حیات و آگاهی در سر تو نیستند، زیر قدم های تو اَند. متواضعانه جاری شان کن و به ظهورشان رسان. چشمه های زیر پایت را دریاب که آب از متواضع ترین چیزهاست، آن را در بالا مجوی، جایگاهش فرو دست است. او خوب می داند که این راهِ اَعلَی، از زیر می گذرد و آنگاه است که بر ابرها سوار می شود و هر جا که بخواهد می بارد. “ای مریم(ع)، غمگین نباش که ربّ ات، چشمه ای در زیر پایت نهاده است “اَلّا تَحزَنِی قَد جَعَلَ رَبُّکِ تَحتِکِ سَرِیّاً”. و تو ای ایّوب(ع)، “پایت را بر زمین زن که این چشمه ایست پاکیزه و خنک و آشامیدنی “اُرکُض بِرِجلِکَ هذا مُغتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ”! سلوک، یک عمل است، حرف نیست. و عمل با قدم های تو رابطه ی مستقیم دارد. این رِجل است که از تو رَجُل می سازد. وقتی زنجیر دلبستگی ها و کینه ها و تعلقات در وجود پاره شوند، آن نهرها به جریان می افتند و تو آنها را خواهی دید! و نکته همین است “وَ نَزَعنا ما فِی صُدُورِهِم مِن غِلِّ تَجرِی مِن تَحتِهِمُ الاَنهار”! ای دوست، اسماء نیک خدا را با عمل به مفاهیم شان، فروتنانه در خود جاری کن تا از آنها برخوردار شوی. که راه برخورداری از اَنهار اسماء الهی اینگونه است.

۲۸۲- “فَاُمُّهُ هاوِیَّة”

ترجمه اول: مادرش هاویّه است!
ترجمه دوم: جایگاهش دوزخ است!
ترجمه سوم: اصلش از جنس سقوط است!
ترجمه چهارم: جایگاهش، جهان کثرت است!
ترجمه پنجم: بازگشتش به هواهای نفسانی است!
ترجمه ششم: پناهش هویّت های کاذب دنیوی است!
ترجمه هفتم: رجوعش همواره به جهان غلظت است!
ترجمه هشتم: هویّت ساز کاذب، مادر اوست!
ترجمه نهم: سقوط به تاریکی، سرنوشت اوست!
ترجمه دهم: مأمن اش، توهّمات و آرزوهای دور اوست!

۲۸۳- “لَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهَم بِبَعضِِ لَفَسَدَتِ الاَرضُ”
(اگر خدا برخی از مردمان را توسط برخی دگر گرفتار و دفع نمی کرد، زمین را تباهی فرا می گرفت!)

اینکه گاه ظالمان به جان هم می افتند، به نفع مظلومین است. چنین کاری به واقع تقویت ستمدیدگان و یاری رساندن به آنان است. ظالم اگر همواره دستش باز باشد و فارغ البال، بدون شک تمامی زمین را فساد و تباهی فرا می گرفت. برای همین در ادامه ی آیه چنین درگیری هایی را از فضل و کرم خداوند بر بندگانش بر می شمرد. این دعای “اللهُمَّ اشغَلِ الظّالِمِینَ بِالظّالِمِینَ”، یک دعای کاربردی و نجات بخش است که نه تنها در امور دنیوی بلکه در مواقف عدیده ی سلوک الی الله نیز بسیار کارگشا و در عین حال راحت جان است.

۲۸۴- “تِلکَ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ماکَسَبَت و لَکُم ماکَسَبتُم وَ لا تُسئَلُونَ عَمّا کانُوا یَعمَلونَ”

(آنها جماعتی بودند که زندگی شان گذشت، دستاوردشان مال خودشان و دستاورد شما مال خودتان است و شما از عملکرد آنها مورد مؤاخذه قرار نخواهید گرفت!)

هر نسلی مسئول زمان خودش است. هر تصمیمی که گرفته باشد و هر عملکردی که داشته است – اعم از خوب و بد – از آنِ خودش است. هیچ نسلی نمی تواند نسل دیگر را مجبور به پذیرش راه و سرنوشت خود کند. این خلاف نص قرآن کریم است. هر نسلی، مسئول اندیشه ها و عملکرد خود است. هر نسلی مسئول ماجراهای زمان خودش است. هیچ کس نمی تواند گناهش را به گردن دیگری بیندازد. زیرا هر نسلی باید خود نسبت به سرنوشت خود تصمیم بگیرد. جز این باشد، مسئول نخواهد بود و مؤاخذه بی معناست. ای دوست، این یکی از آزادمنشانه ترین آیات قرآن کریم است. حرمت به حریّت آدمی و ارج نهادن به کرامت او را به وضوح می توان در این آیه شریفه به مشاهده نشست.

۲۸۵- “اِنَّما التَّوبَةُ عَلَی اللهِ”
(توبه بر عهده ی خداست!)

اِنَّما”، ادات حصر است! این یعنی “توبه” فقط در انحصار خداست! این خداست که باید بسوی تو باز گردد، این خداست که باید بر تو نظر افکند، این خداست که باید توبه را بر دل و جانت اندازد. “توبه”، از آنِ خداست. اینطور نیست که تو بتوانی بسوی خدا باز گردی بدون آنکه خدا بسوی تو باز گشته باشد! به کجا می خواهی بروی، بسوی که میخواهی باز گردی، وقتی که او به تو روی ننموده باشد! این اول اوست که باید به تو روی نماید، به تو نظر افکند و توفیق “توبه” عطایت کند. پس تو باید ابتدا توجه او را جلب کنی. نگاهش را به روح ات خیره سازی، و این کاری است که باید به انجام رسانی. برای جلب توجه او، باید عشق بورزی بی آن که توقع داشته باشی، ببخشی بی آن که منّت گذاری، گره گشا شوی بی آن که مزدی طلب کنی، هدایت کنی بی آن که سروَری نمایی، بیاموزی بی آن که تکبر ورزی، و مخلوقات خدا را خدمتگزار باشی، بی آن که طالب شهرت شوی.

۲۸۶- “یُرآءونَ النّاسَ و لا یَذکُرُونَ اللهَ اِلّا قَلِیلاً”
(آنها با مردم ریاکاری می کنند! و فقط تعداد اندکی اند که خدا را یاد می کنند!)

ریاکاری شیوه ی اهل نفاق است، دو رویانی که نقاب دین بر چهره می زنند و حال آن که به واقع “مشرک” اند. زیرا پیامبر(ص) می فرمایند؛ “کُلُّ رِیاءِِ شِرکٌ”! تظاهر به دین، یک شیوه ی قدیمی و شیطانی است و کسانی مرتکب آن می شوند که بخواهند مال و موقعیت خود را حفظ کنند و بر گُرده ی مردم ظاهربین سوار شوند. ویژگی شان آن است که همواره به ظاهر دین توجه دارند و به باطن آن وقعی نمی نهند. زیرا به آن ایمان ندارند. و در یک کلام؛ خَلوت شان، با جَلوت شان متفاوت است. دو زبان دارند، دو چهره دارند، و دارای شخصیتی دوگانه اند. جهان کنونی مملو از این افراد شده است و شرق و غرب هم ندارد. زیرا این یک بیماری جهانی و همه گیر است. آنچنان است که تعدادشان به مراتب از ایمانداران واقعی زیادتر است. بیشتر مصیبت هایی را هم که جهان امروز گرفتار آن است همین ها مسبب اند. یک سالک حق، ظاهر و باطنش یکی است. او از تظاهر به آنچه که نیست و آنچه که ندارد، پرهیز می کند، اگر چه آن یک فضلیت ناب باشد. او همواره خودش است و پیوسته با ایمانش حرکت می کند. و دقیقاً بخاطر همین اخلاصش است که خداوند، مرحله به مرحله بر ایمانش می افزاید “فَزادَهُم اِیماناً”.

۲۸۷- “اُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللهُ فَبِهُداهُمُ اقتَدِه”
(اینان کسانی اند که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایت ایشان اقتدا کن!)

“ملاصدرا” در اِشراق نهم از آخرین اشراقات کتاب “الشّواهِدُ الرُّبُوبِیّه”، شجاعانه سخن حکیمانه ای از بایزید بسطامی نقل می کند که ترجمه اش این است: “بایزید گوید؛ شما علم خود را از مرده ای می گیرید که او خود از مرده ای دگر گرفته است، اما ما علم خود را همواره از زنده ای می گیریم که هیچگاه نمی میرد!” و در ادامه بیان می کند که؛ “همانند این سخنِ بایزید در این مقام، در سوره ی انعام است که می فرماید: “اُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللهُ فَبِهُداهُمُ اقتَدِه”. نکته ای که در این مجال، ملاصدرا بدان اشاره کرده، به واقع یکی از زیباترین و زنده ترین و کاربردی ترین تفاسیری است که پیرامون این آیه ی شریفه بیان گشته است. پس حق است که بیش از آن چیزی نگویم و سالکان حق را به مراقبه بر آن دعوت کنم. چه به قول قرآن، “تنها هدایت الهی است که هدایت واقعی است” – “اِنَّ هُدَی اللهِ هُوَ الهُدی” – زیرا این خداست که جاودانه زنده است و هدایتش نیز زنده، جاری، و متناسب با زمان و مکان و موقعیت است.

۲۸۸- “وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِی لَحنِ القَولِ”
(و از لحن سخن شان آنها را خواهی شناخت!)

کسانی که در قلب هایشان بیماری نفاق و دو رویی است، از “لحن” سخن گفتن شان، برای اهل ایمان قابل شناسایی می شوند. دقت کن! اینجا سخن از “لحن” است، نه خود سخن. همه ی دروغگویان و متظاهران، توانایی حرفِ خوب زدن را دارند، اما توانایی تغییر ارتعاش باطنی نیت شان را ندارند! “لحن” ارتعاش فحوای کلامی است که از گوینده صادر می شود. آن که در قلبش بیماری نفاق است حتی اگر طرز سخن گفتنش را نرم و ملایم کند، باز نمی تواند ارتعاش باطنی کلامش را برای اهل ایمان پنهان نماید. زیرا “مؤمن” به نور خدا می بیند و با فِراست خداداده اش می شنود. این یعنی ارتعاش باطنیِ سخنان، برای او دیدنی است و قابل استتار نمی باشد “فَاتَّقُوا فِراسَةَ المؤمِنِ فَاِنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ”. پس هر گاه به سراغشان رفتی، مراقب باش که خودت باشی و سخن زبانت همان کلام قلبت باشد، چه نزد این قوم، چیزی پنهان نمی ماند “بِاِذنِ الله”. همچنان که در کافی ج ۱ ص ۳۶۳ آمده است؛ “نَحنُ نَعرِفُ شِیعَتَنا فِی لَحنِ القَولِ”.

۲۸۹- “مَتی نَصرُ اللهِ اَلا اِنَّ نَصرَ اللهِ قَرِیبٌ”
(پس یاری خدا چه وقت است؟! آگاه باشید که یاری خدا بسیار نزدیک است!)

یاری خدا، “قریب” است و قریب از اسماء الله است. او حتی از رگ گردن به تو نزدیکتر است. قرار نیست از جایی بیاید که می پرسی؛ پس چه وقت می رسد؟! او هست، فی الحال هست، همینجا و هم اکنون هست. او بین تو و قلب تو حائل است “وَاعلَمُوا اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ”! به کجا می نگری؟ منتظر چه هستی؟ آن قریب نزد توست، همیشه نزد تو بوده است. و این تو بودی که غفلت داشتی، تو بودی که همواره نگاهت را به بیرون می دوختی! “وَ فِی اَنفُسِکُم اَفَلا تُبصِرُونَ” (پس چرا به درونتان نمی نگرید؟!). دست از برون فکنی بر دار، همه چیز درون تو تعبیه شده است، عالَم کبیر در تو سرشته شده است. این ذهن تاریک اندیش است که همواره تو را به فرداها و پس فرداها حواله می دهد! به این قرن و آن قرن حواله می دهد! خدا هست، فی الحال هست، و تمام قدرت و یاری اش نیز با اوست، و او با توست، “هُوَ مُعَکُم”! اگر یاری اش را حس نمی کنی، این تویی که با او نیستی، و الّا او با توست! قریب است. بسیار نزدیک.

۲۹۰- “لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیتَذَکَّرَ اُولُوا الاَلبابِ”
(تا در آیات خدا تدبّر کنند و اهل خِرَد پند گیرند!)

آیات خدا، برای تدبّر است، برای کنکاش و خِرَدورزی است. اگر صوابی هست که هست، در همین تدبّر نهفته است. این فرمان خداست که باید در آن تدبّر کرد، خِرَدورزی نمود. اجازه تدبّر صادر شده است. نترس و در هر فرصتی به عمق معنا برو. چون میوه ای پوسته ها را کنار بزن و مغز را در یاب. ببین برایت چه گوهری نهان کرده اند. اینجا سخن از “اُولُوا الاَلباب” است، و “اُولُوا الاَلباب” همان مغز خوران اند. آنها کسانی اند که آگاهی های لازم و کاربردی متناسب با عصر و نسل شان را از آن استخراج می کنند. فرزانگانی اند که آگاهی های زنده از قرآن بیرون می کشند. ای دوست! به قول امام علی(ع)؛ “قرآن، ذو وجوه است”. تک وجهی نیست، یک معنای بسته ندارد. چه از اعلی مرتبه ی وجود نازل گشته و برای همه طبقات هستی و همه ی لایه های آگاهی سخن دارد. تنها به وجه ظاهر بسنده نکن، غواصی کن و دُرّ و مرجان آن را بیرون بیاور. قرآن، کتاب آفرینش است و آفرینش تک وجهی نیست، وجوه بیشمار دارد. این جهان، تک توصیفی نیست، توصیفات بیشمار دارد. به یک معنا و توصیف قناعت نکن، ذهن خود را قفل نزن، خود را تنها به یک معنای بسته مفروش. بلکه همه قرآن را نوش کن. بگذار لایتناهی آن، حوزه ی وجودی ات را وسعت بخشد، آگاهی ات را عمیق کند و ظرفیتت را بالا بَرَد. تنها اینگونه است که زندگی ات باز می شود و اوج می گیرد و جهانی می گردد.

۲۹۱- وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ المِیزانَ …
(و آسمان را بنا كرد و ميزان را وضع نمود!)

… کلمه ی کلیدی در این آیات شریفه “میزان” است.”میزان” را به ترازوی معمول ترجمه نکردم تا ذهنت به ساده انگاری ها نرود و از مغز معنا باز نمانی. میزان، وسیله ی سنجش است. معیار عدالت و عامل شناسایی حق است. میزان عددیش نیز با “حق” برابر است. این عدد ( ۱۰۸ ) چنانکه در تفسیر سوره ی کوثر بیان شد، از دیر باز در علوم باطنی از اهمیت ویژه برخوردار بوده است. “علم المیزان” یک مبحث مهم و کاربردی، برای فهم هستی و پدیده هایش، و نیز بهره مندی بیشتر و کیفی تر از مواهب حیات، آن هم بر اساس شناخت موازنه ی نیروهاست. ساده تر اینکه؛ برای فهم ابتدایی “علم المیزان” باید بدانی که هر آنچه در عالَم محسوس هست، دارای حقیقتی در عالَم معناست. آنچه در بالاست، در پایین هم هست. آنچه در عالَم ماده می بینی، ریشه در عالَم لطیف دارد. کار ” علم المیزان” کشف موازنه مابین این دو عالَم لطیف و ثقیل است. ساده تر آنکه، با این علم در می یابی یک پدیده در اینجا، دارای چه کیفیت وجودی در آن عالَم دیگر است و یا بالعکس، یک وجود حقیقی، دارای چه مصادیقی در اینجاست. به عبارتی دیگر، “مُلک” و “ملکوت”، با آنکه هر کدام حکایت خود را دارند، اما در ارتباط تنگاتنگ اند و “علم المیزان” موازنه ی بین این دو را کشف و تبیین می کند. کارش همین است. بدیهی است که چنین علمی اکتسابی نیست، علمی شهودی است که خداوند به اولیاء خودش عطا می کند و ما از کنه آن بی خبریم. یک سالک حق، در سلوکش در می یابد که منظور از “میزان” آن هم در مرتبه ی بلندش، وسیله ای برای توزین گندم و جو و کشمش نیست بلکه معنایش به مراتب فراتر از ترازوی عادی است. مثلاً، میزان اخلاص چیست؟ با چه چیز سنجیده می شود؟ میزان ایمان و عمل صالح کدام است؟ حقیقتِ مصادیق شان، در عالَم دیگر چیست؟ حروف با عالَم معنا، از چه میزانی پیروی می کنند؟ اعداد چه نسبتی با حروف دارند؟ هر کلمه با نوع ارتعاشش، برخوردار از چه نسبتی از انرژی است؟ و یا وقتی پیامبر(ص) میفرمایند؛ هر کس یکبار ذکر لا اله الا الله را ذاکر شود، درختی در بهشت برایش کاشته می شود، میزان چیست؟ ملاک سنجش کدام است؟ و به عبارتی ساده تر این چه ربطی به آن دارد؟ وقتی حکماء الهی، نوزده حرف بسم الله الرحمن الرحیم را در تبیین و ایجاد پدیده های هستی مرتبط می یابند، از کدام ملاک و چه سنجشی بهره می برند؟ چرا “حَسَنه” ده برابر پاداش دارد، و “سَیّئه” فقط به اندازه ی خودش جزا دارد؟ میزان کدام است؟ … اینها و جز اینها همه در حوزه ی مباحث “علم المیزان” مطرح است. و این علمی شریف و شهودی است که اولیاء خدا از آن بهره مندند. آنها با شهودشان می بینند … به تعبیری “انسان کامل” خود میزان است …

۲۹۲- “فَأَدلَی دَلوَهُ قالَ یا بُشرَی هذا غلامٌ”
(دَلوَش را انداخت و گفت: بشارت باد که این جوانی بُرناست!)

دَلو، ظرف آب کشیدن از چاه است. ظرف نیاز است. و چون دَلوَت را به چاه وجودت بیندازی، در آنجا یوسف روحت را خواهی دید. روحی زیبا و کارآمد که عمری در اسارت جسم است. روحی که ده حس ظاهر و باطن، او را به تاریکی چاه دنیا انداخته اند. و اکنون “واردی” او را بیرون می کشد. این روح زیبا، عزیز مصر توست، مباد آن را ارزان بفروشی! مباد که نفس ات او را به خود بخواند و ذهنت به اسارتش کِشَد! زیرا این تنها اوست که تو را از قحطیِ حقیقت می رَهانَد و حیات و آگاهی هدیه می دهد. با روح الهی خود رفیق باش و با هدایتش از تاریکیهای مصر مادیّت خلاص شو. خدمتش کن تا خدمتگزاری اش ببینی. چه این تنها اوست که تأویل احادیث می داند و علم و حکمت را به وفور در خود نهان دارد.

۲۹۳- “طائِرُکُم مَعَکُم أَئِن ذُکِّرتُم”
(طائر شما، با خود شماست اگر خوب بیندیشید!)

طیر و طائر، هر آن چیزی را گویند که در هوا شناور است. پرنده، یکی از آنهاست. معنای ظاهری اش است. افکار و خیالات تو نیز چون پرنده ای شناورند. احساسات تو هر دم در حال پرواز بسویی است. آرزوهای تو، خواسته های تو، کلام تو و اندیشه تو، همگی پرندگان تو اَند که سرنوشت تو را می سازند. طائر تو، پرنده ی پروَنده ساز توست. جریانِ جاری شده ی حیات توست. طائر تو، هر جا که رود بسوی خودت باز می گردد و تو همواره با بازتاب اندیشه و عمل خودت روبرو می شوی. مراقب پرنده ات باش! امروزه فضای معنویِ جهان بشدت آلوده از پرواز پرندگان بیماری زایند. پرندگان هوس، طمع، ظلم، ریا، فزون طلبی و نفس پرستی در جایجای جهان بیش از هر زمان دیگر به پرواز در آمده اند و زمین و زمان را پر از ارتعاشات آلوده کرده اند. در این شب دیجور و فضای سرد و بی ترحم، تو چیزی را به پرواز در نیاور، این ترافیک هواییِ آلوده را آلوده تر نکن، و در الوهیّت خویش آرام و ساکن بمان.

۲۹۴- “فَاللهُ خَیر‌ٌ حافِظاً”
(خدا بهترین حفاظت کننده است!)

یک سالک حق، تمام سپرهای حفاظتی خودساخته اش را بدور می اندازد. خود را از تکیه به آنها آزاد می کند. نه پول، نه قدرت، نه علم، نه این چیز و آن چیز، نه این کس و آن کس، نه دعای رمالان و دعانویسان حرفه ای … اینها هیچکدام حافظ سالک محسوب نمی شوند. او هیچکدام از این سپرهای حفاظتی را ندارد. زیرا نیک می داند اگر بخواهد در حفاظت خدا باشد، باید ذهنش را از همه ی آنها رها کند. سالکی که در حفاظت خداست، کاملاً بی حفاظ است، او هیچکدام از حفاظت هایی را که دیگران دارند، ندارد. و این آیه شریفه، از آنِ سالکان بی حفاظ است! که خود بزرگترین حفاظت است!

۲۹۵- “وَاتَّخَذَ اللهُ اِبراهِیمَ خَلِیلاً”
(و خداوند، ابراهیم را خلیل خود بر گرفت!)

خلیل را اکثراً به معنای دوست گرفته اند. اما این معنا کم است. خلیل فراتر از این حرفهاست. خلیل از ریشه “خَلَّ” و معنای اصلی اش شکافتن و خلل ایجاد کردن است، رسوخ کردن به اعماق چیزی است. اگر خداوند قصدش دوستی متعارف بود از کلماتی چون محب و صاحب و رفیق و امثالهم استفاده می کرد. اما این خلیل است. سخن از قرابتی خاص است که با شکافتن ایجاد می شود. اگر بخواهند امانت نورانی را در کسی که مورد قبول واقع شده و در امتحانات الهی سر بلند بیرون آمده، بکارند، آن را در عمق وجودش می کارند. انسان دارای کالبدهای مختلف است که کالبدهای جسمی، عاطفی، ذهنی و روحی از آن جمله اند. امانت نورانی اگر در سطح باشد، از دست رفتنی است، سرقت شدنی است، اما نور درون، ماندنی و از بین نرفتنی است. آن که این “نور” را دارد، یعنی با مرکزیتِ هستی ارتباط مستقیم دارد. منظور از خلیل چنین معنایی است. و این عمل، با شکافتن ایجاد می شود. در احادیث معتبر داریم که سینه ی پیامبر اسلام(ص) را نیز در کودکی شان، دو موجود آسمانی شکافته اند. قرآن نیز به چنین جراحی باطنی اذعان دارد “اَلَم نَشرَح لَکَ صَدرَک”! این معنا و مفهوم، طبق آیات دیگر قرآن کریم صرفاً خاص انبیاء عظام نیست “فَمَن یُرِدِ اللهُ اَن یَهدِیَهُ یَشرَح لَهُ صَدرَهُ لِلاِسلامِ” (خداوند هر کس را بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای تسلیم شدن می گشاید)! ای دوست، “خلیل” آن است که امانت نورانی را در عمق وجودش کاشته اند. او رابط کل است، انسان کاملی است که جهان پیرامون از طریق او کنترل می شود.

۲۹۶- “اِنّا مَکَّنّا لَهُ فِی الاَرضِ و آتَیناهُ مِن کُلِّ شَیءِِ سَبَباً”
(ما در زمین به او تمکّن دادیم و از هر چیزی وسیله ای در اختیارش نهادیم!)

اگر تمکین کنی، تمکّن می یابی. این راز سلوک اِلَی الله است. تمکین کردن، تسلیم بودن است، و تمکّن یافتن، اقتدار ذاتی یافتن است. به عبارتی ساده تر، بندگی، اقتدار می آورد. اگر در اولیاء خدا اقتدار می یابیم، این از تمکین شان است. هر چه این تمکین و تسلیم، وسیع تر باشد، برخورداری از اقتدار ذاتی بیشتر خواهد بود. اگر ذوالقرنین براحتی شرق و غرب عالَم وجود را در می نوردد، بخاطر تسلیم بودنش است. اگر یوسف در مصر، عزّت می یابد، بخاطر تسلیم بودنش است “کَذلک مَکّنا لِیُوسُفَ فِی الاَرضِ یَتَبَوّأُ مِنها حَیثُ یَشاءُ” (ما به یوسف تمکّن دادیم آنچنان که هر جا که خواست مقام گیرد!). حتی از تمکین کردنش است که توانایی تعبیر خواب می یابد “کذلکَ مَکَّنا لِیُوسُفَ فِی الاَرضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأوِیلِ الاَحادِیث”. تمکین، تمکّن می آورد. ای دوست! عزّت و اقتدار تنها بدست خداست، آن را به هر که بخواهد عطا می کند و از هر که بخواهد باز پس می گیرد “تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ”. راه برخورداری از عزّت حقیقی، جز این تمکین و تسلیم نیست.

۲۹۷- “نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی البَحرِ سَرَباً”
(از ماهی شان غفلت کردند و آن ماهی نیز راهش را در دریا گرفت و رفت!)

همانجا که نقطه ی ضعف ات می پنداری، نقطه ی قوّت ات، پنهان است. همانجا که چیزی را از دست می دهی، چیز ارزشمندتری در انتظارت است. در همان ماجرایی که فکر می کنی باخته ای، دقیقاً همانجا بُردنی نهان است. این آیه با ساده ترین زبان می گوید؛ همانجا که ماهی را از دست داده ای، به واقع ماهی بزرگتری در انتظارت است! هوشمندانه به همان نقطه توجه کن، خوب ببین! همانجا برایت حیات و آگاهیِ ناب نهاده اند… و همینطور هم می شود؛ موسی(ع)، دقیقاً در همان نقطه که ماهی را از دست داده، آن مرد الهی را، همان که سرشار از علم خداداده است را می یابد و با او همراه می گردد! و این صید کمی نیست! پس هیچگاه نسبت به آنچه از دست می دهی، ناخشنود نباش، خوب ببین، و پیروزی ات را از همان بر گیر.

۲۹۸- “اِذَا البِحارُ سُجِّرَت”
(چون دریاها آتشین شوند!)

دریای وجود سالک، آن حقیقت موجود، وسعتی لایتناهی است که هر چه غیر خود است را می سوزاند. هر فکر و خیال و غمی، در عظمت آن، آتش گرفته از بین می رود. این آب بزرگ، آتش دارد! و این آتش زایل کننده ی هر آن چیزی است که غیر حقیقت است. این دریای آتشین، تطهیرکننده است، از بین برنده ی اوهام و آرزوهای واهی است. چون در عظمت آن فرو روی، دگر آن شخص پیشین نیستی، ذهنیاتت همه فرو می ریزند و برداشت هایت همه به آب می روند و از جنس دریا می گردند. این یک فنای زیباست. رها شدن از شرّ اوصاف محدود بشری است. چنین دریای آتشینی، یک رحمت و برکت تام است. خادمِ راستین سالکان است. و بالعکس بسیاری که آن را ناآگاهانه امری وحشتناک تفسیر کرده اند، راحت جان است، مایه ی نجات است، باعث رسیدن سالک به خود متعالی اش است. این همان دریایی است که سالک را از کم ظرفیتی و گنجشک مغزی می رهاند و تسلیم وار پذیرای کل اش می کند.

۲۹۹- “لا مِساسَ”
(هیچ تماسی در کار نیست!)

“لا مِساسَ”، یک کلمه اسراری قرآن است. به واقع یک قاعده باطنی برای دفع ضرر است، و مفهوم آن به زبان ساده، به معنای یک بایکوت اسراری و همه جانبه است. موسی(ع) برای تنبیه سامری که گوساله پرستی را در میان بنی اسرائیل ترویج کرده بود، از همین قاعده باطنی استفاده کرد. آن که دچار چنین انزوایی می شود به واقع رابطه اش با ارواحِ آگاهی دهنده قطع می شود و دگر آن روابط انرژیک قبلی برایش وجود نخواهد داشت. باید بدانی که پویایی جهان با ارتباطات انرژیک مرئی و نامرئی سر پاست، آن که از این شبکه انرژیاییِ قوی کنار گذاشته شود، چون مرده ی متحرکی بیش نخواهد بود. به عبارتی دگر نمی تواند از این شبکه ی انرژیایی بهره بَرَد و دخل و تصرفی داشته باشد. چنین کسی دست به هر چیزی بزند و روی به هر چه آورد، برایش بی فایده است. دیگران نیز نمی توانند تماس مفیدی با چنین شخصی بر قرار کنند. به عبارتی همه خسران است. حقیقت آن است که “شرک” یک بیماری مُهلک و خطرناک است. مخرّب روح آدمی است، و جز اضمحلال و بدبختی و بد یُمنی و تاریکی ارمغانی نخواهد داشت. و از آنجا که شرک، هیچ حقیقتی ندارد، شخص مشرک در توهّمات تیره و تار خویش فرو می رود.

۳۰۰- “الیَومَ تُجزَی کُلُّ نَفسِِ بِما کَسَبَت لا ظُلمَ الیَومَ”
(امروز هر کس مطابق دستاوردش جزا داده می شود، در این روز ظلمی نخواهد بود!)

ما هر چه را که کسب کنیم به واقع اثر آن را بر روح مان ثبت کرده ایم و پاداش یا جزایش را معین نموده ایم. بدینسان این عملکردمان است که بهشت و جهنم مان را می سازد. ما عذاب خود را، خود حمل می کنیم و خود به جهان پس از مرگ می بریم. هیچ شکنجه گری جز عملکرد بد خود ما، در آنجا انتظارمان را نمی کشد. زیرا آدمی همواره با باورها و اندیشه ها و دستاوردهای خودش روبرو می شود. و این یعنی محاکمه ما با خود ما و در خود ماست. این جریان زنده ی حیات، بسیار هوشمندانه عمل می کند. در ما جهانی شگرف سرشته اند که با هر چیزی در ارتباط است. هر عملی تجسمی دارد که به موقع و به حق بارز می شود و آدمیان هر کدام نتیجه دستاوردشان را می “بینند”! چه خیر باشد “خَیرَاً یَرَه”، و چه شرّ “شَرَّاً یَرَه”!

ادامه این محتوا یا لینک های دانلود را فقط اعضای ویژه می توانند مشاهده کنند. با کلیک بر روی دکمه زیر، عضو ویژه سایت شوید.

اشتراک گذاری این مطلب:

این پست دارای یک نظر است

  1. حامد

    خدا خیرتون بده❤️❤️❤️❤️

دیدگاهتان را بنویسید