نکات قرآنی مسعود ریاعی

نکات قرآنی – شماره 321 تا 340 – کتاب صوتی

۳۲۱- “فَوَیلٌ لِلمُصَلِّینَ”
(پس وای بر نمازگزاران!)

چرا وای بر نمازگزاران؟! چرا وای بر بی نمازان نباشد؟! زیرا این نمازگزاران به مراتب خطرناکتر از بی نمازانند. و می بینی که نظر خداوند با نظر متعصبین افراطی متفاوت است. خداوند در این آیه شریفه، نمازگزاران را انذار می دهد! زیرا “صلاة” نور حقیقت است، اصل راستی و درستی است، منشأ خدمت و خدمتگزاری است، ریاکاری بر نمی دارد. دکان دنیوی نیست. نمازگزار واقعی خدمتگزار صدیق مخلوقات خداوند است. و جز این نمی تواند باشد. زیرا در ادامه می فرماید؛ اینگونه نمازگزاران “یَمنَعُونَ الماعُونَ” اند. یعنی اینان کسانی اند که مانع از رسیدن مایحتاج روزمره ی مردمان اند. “ماعون”، معیشت مردمان را گویند، هر آن چیزی است که با آن گذران زندگی می کنند. و این نمازگزاران به فرموده ی قرآن، کسانی اند که مردمان را از مایحتاج شان محروم نموده اند. اینچنین نمازگزارانی به جای عزت، حامل ذلت اند. و نماز برای آنان یک پوشش است، حقیقت نیست. و خداوند عزَّ و جَلّ، این نکته را به خوبی می داند و آنان را صریحاً با “وَیل” تهدید می کند! و “وَیل” جز آن معنای ظاهری اش که به “وای” ترجمه می شود، نام عمیق ترین چاه جهنم نیز هست! چاه ویل، از قدیم الایام معروف بوده است.

۳۲۲- “فَاِذا لَقِیتُم الَّذِینَ کَفَروا فَضَربَ الرّقابِ حَتّی اِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشَدُّوا الوِثاقَ فَاِمّا مَنَّاً بَعدُ و اِمّا فِدآءً حَتّی تَضَعَ الحَربُ اُوزارَها”
(چون [در پیکار] با اهل کفر برخورد کردید، گردن هایشان را بزنید! تا زمین گیرشان کنید! آنگاه محکم ببندیدشان! سپس یا بر آنها منّت گذارید [رهایشان کنید] و یا فدیه بگیرید! تا اینکه جنگ فروکش کند!)

ای دوست! به کجا می نگری؟! که را کافر می انگاری؟! هم کافر در خود ماست و هم مؤمن! مگر قرآن نخوانده ای؛”فَمِنکُم کافِرٌ و مِنهُم مُؤمِنٌ” (کافر از خود شماست و مومن نیز از خود شماست!). مگر سخن پیامبر(ص) نشنیده ای که فرمود؛ بدترین دشمنانت در میان خود توست “اَعدَی عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتِی بَینَ جَنبَیکَ”. ای دوست، در درون همه ی ما مجموعه اوصافی است که کافر به حقیقت است، منکر راستی و درستی است. طماع است، کذاب است، حسود و فزون طلب است، تجاوزگر و خودخواه است، متکبر و سلطه جوست. و در یک کلام، نیروهای تاریکی اند. این آیه اشاره به یک جهاد عظیم درونی است. راهکار خلاصی از شر نیروهای اهریمنی وجود را نشانمان می دهد. به آیه دقت کن! آنچه بر گردن سوار است، ذهن وسوسه گر توست! آنگاه که در سلوک گردن هر کدام از صفات رذیله زده شود، از سلطه افتاده است، دگر بر تو فرمانروایی ندارد! وقتی شهوت از سلطه افتاد به واقع از ریاست افتاده است. اما این شهوت هنوز هست، لکن از این به بعد اسیر توست، نه تو اسیر آن! به آیه بار دیگر دقت کن؛ اگر مفهوم آن طبق آنچه که خشونت طلبان از آن می فهمند، می بود، آیا از خودت نمی پرسی که اگر گردن کسی را بزنی، دگر لازم نیست محکم او را ببندی! دگر لازم نیست حرف از آزادی اش بزنی! دگر لازم نیست که فدیه ای طلب کنی! چون او را کشته ای! ای دوست، قرآن کتاب سلوک است و در سلوک میدان های کارزاری در کار است که تا سالک از آنها گذر نکند، تزکیه نمی شود، و از شر صفات نفسانی اش خلاص نمی گردد. آنگاه که سالک شوی، تمام این میدان های کارزار را خود در وجود خودت خواهی دید. و شیوه های مبارزات باطنی را در خواهی یافت. پس با برداشت های سطحی ات اتهام خشونت به قرآن مزن، که آن صفحه ی گشوده شده، صفحه ی تمام نمای وجود خود ماست. راهنمایی است که راه رهایی سالک از اوصاف رذیله اش را نشان می دهد. این آیه نکات دیگری نیز دارد که در اینجا مجالش نیست، لازم به گفتن هم نیست، زیرا فقط از آن سالکانی است که عملاً با سلوک قرآنی سیر می کنند.

۳۲۳- 

“و مَا الحَیاةُ الدُّنیا اِلّا مَتاعُ الغُرُورِ”
(زندگی دنیوی جز برخورداری فریبنده نیست!)

☆ این دنیا، شِبه مذهبی، شِبه انسانی و بالنتیجه شِبه واقعی است. برای همین است که جایی خطرناک است و ناامنی در آن موج می زند. این دنیا، از جنس “شِبه” است، از جنس اصل نیست. حتی اقتصادش شِبه اقتصاد است. چه اقتصاد به تعادل رساندن است و آنچه عیان است، ضد تعادل است. شِبه سیاسی هم هست، چه سیاست، تدبیر عدالت گستری است و آنچه قابل مشاهده است دروغ و فریب برای سلطه جویی است. آموزش و پرورشش شِبه آموزش و شِبه پرورش است، تعالیم نجات بخش نیست، ذهن را رهایی نمی بخشد، بر آن قفل میزند … حال می خواهم جلوتر بروم؛ محبتش شِبه محبت، یاری اش شِبه یاری، لذتش شِبه لذت، طعامش شِبه طعام، سخن گفتنش شِبه کلمه، بودنِ در آن شِبه بودن و در یک کلام حیاتش شِبه زندگی است و “حیات طیبه” نیست. از دنیایی که همه چیزش یک “شِبه” ناجور است و با راستی و درستی فاصله ای دراز دارد، چه انتظاری می توان داشت؟! کدام روح و جانی میتواند آن را دوست داشته باشد و در آن جاخوش کند؟! پیامبر(ص)، نیک فرمود که؛ “حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کُلِ خَطِیئَةِِ” (دوستی دنیا، سرچشمه همه خطایاست!)

۳۲۴- “هذهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا المُجرِمُونَ”
(این همان جهنمی است که مجرمان انکارش می کنند!)

“هذه”! تردیدی ندارم که دنیا مرتبه ای از جهنم است. جهنمی که به قول قرآن همه باید به آن وارد شوند، که شده اند، و بزرگ و کوچک هم ندارد “وَ اِن مِنکُم اِلّا وارِدُها”. منتها برخی از این جهنم گذر می کنند و روح و جانشان را می رهانند، و بسیاری در آن جاخوش می کنند و لقمه ی آن می شوند! و این به نوع نگاه و عملکردشان در زندگی بستگی دارد. آنها که گذر می کنند همان کسانی اند که بی تعلق اند، بی خواهش و بی آرزویند و جلوه گری های دنیا را به هیچ می انگارند. و آنها که می مانند و در دَرَکات آن فرو می روند و در چرخه مرگ و زندگی دست و پا میزنند “لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحیی”، همان دنیا طلبانی اند که این “لَهو و لعب” را جدّی انگاشته، در خدمتش قرار گرفته، و همواره برای دستیابی به سهم بیشتری از این مرداب، با یکدیگر در ستیزند.

۳۲۵- “اَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقِینَ”
(براستی خدا با پرهیزکاران است!)

☆ امروزه پرهیزکاران، بسیار نادر و انگشت شمارند، اما با این وجود، چنان در این زمینِ شب زده به چشم سالکان می درخشند که ستارگان در آسمان. تو آنها را در غوغای شعارها و ورّاجی ها و ادعاهای صد من یک غاز نخواهی یافت. برای رؤیت آنها کافیست، بی خواهش شوی، لحظه ای از جنس خودشان گردی، و آنگاه است که به وضوح، نور وجه شان را چه در رؤیا و چه در بیداری بر جان و روحت تجربه خواهی نمود. نوری که الهی است سرشار از حیات و آگاهی است، زیرا خدا با آنهاست.

۳۲۶- “رَبِّ نَجِّنِی مِنَ القَومِ الظّالِمینَ”
(پروردگارا، مرا از قوم ظالمان نجات بخش!)

ظالمان ریشه در ظلمت دارند. اهل تاریکی اند. ظالم همان است که در خدمت ذهن تاریک اندیش است. و اگر ستم می کند بخاطر همین ذهنیّت مخرّب است. ذهن تاریک، عملکرد تاریک دارد. زیرا عملکرد هر کس منبعث از ذهنیات اوست. و از این روست که گاه ظالمان خود نمی دانند که ظلم می کنند، آنها در توهّم کار درست اند. و چنین وضعیتی خطر ظلم را دو چندان می کند. قومی که گرفتار چنین ظلمتی است، قومی مخرّب است اگرچه خود را صالح بنامد. سالکی که اهل نور است، به دعا از پروردگارش خواستار رهایی از شرّ قوم ظالمین است. و این قوم پیش از آنکه در بیرون باشد در وجود خودش است. اوصاف ناپسند و مخرّب خودش است. تکبر و منیّت و خشونت و طمع و حرص و حسد درونی خودش است. و کسی که از شرّ تاریکیهای درونش خلاص شود بدون شک خداوند تعالی او را از تاریکیهای برون خلاص نموده است. و تردید نداشته باش که برون تابع درون است.

۳۲۷- “وَ جاهِدُوا فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ”
(در راه خدا آنچنان که حق جهادش است، جهاد کنید!)

جهاد در راه خدا، در هر زمان و هر دوره و هر موقعیت شکل و شمائل خود را دارد. اینطور نیست که فقط با خون و شمشیر و درگیری های فیزیکی محقق شود. جهاد، تلاش برای آشکاری حقیقت است و آشکار کردن حقیقت، راههای بسیار دارد. چه میدان های جهاد متنوع است. کلمه “حَقَّ جِهادِهِ” در آیه، به ما می فهماند که امروزه جهاد، از جنس کشت و کشتار و ویرانی و دربدری نیست. از جنس آشکاری حقیقت است، چه زمین در حال نابودی است و نسل بشر در خطری عظیم. امروزه جهاد، از جنس آبادی و عمران است. از جنس عدالت گستری است. تقدیم اندیشه ی برتر است. آشکار کردن حقایق قرآنی و محترم داشتن حقوق انسانی است. و این جهاد، الهی است، چه “فِی الله” است. و “فِی الله”، مرتبه ای برتر و لطیف تر از “سبیل الله” است. مجاهد در این دوره، یک صبور خدمتگزار است. خردمندی است که سرشار از نور حکمت است. و آن نوری است آگاهی بخش و نجات دهنده.

 ۳۲۸- “لَهُم اَعیُنٌ لا یُبصِرُونَ بِها”
(چشم دارند اما نمی بینند!)

☆ آنان که فقط تصوّرات خود را می بینند، جهان زنده را نمی بینند. و آن که جهان زنده را نبیند، بیدار نیست و زندگی نمی کند. چشم دارد اما به حقایقِ جاری نابیناست.

۳۲۹- “و لَولا فَضلُ اللهِ عَلَیکُم و رَحمَتُهُ ما زَکَی مِنکُم مِن اَحَدِِ اَبَداً”
(و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، هیچکدام از شما ابداً پاک و مطهَر نمی شد!)

به آیه بار دیگر دقت کن! این محبت و رحمت است که باعث پاکی و اخلاص و رهایی می شود. خشونت، پاکی و طهارت روح نمی آورد. خشونت، مصلح نیست. هیچگاه نبوده است. این آیه شریفه صراحتاً به ما می آموزد که راه پاک خدا جز با مهر و رحمت طی شدنی نیست. اگر بدنبال پاکیِ خود و جامعه ات هستی باید فضل و رحمت الهی را توسعه دهی. پاکی با خشونت محقق نمی شود. خشونت بر ضد راه خدا و بر ضد پاکی است. آن نمی تواند حامل خوبی ها باشد. این محال است. نیل به پاکی و خلاصی از ناپاکی، تنها با فضل و رحمت الهی میسر است. توسعه ی مهر و رحمت است که نجات می آورد. و این یک آیه ی جهانی برای همه ی سالکان در همه ی عصرهاست. بدان که خداوند لطیف است و تنها این لطافت است که به او راه دارد.

۳۳۰- “هُوَ خَیرٌ ثَوابَاً وَ خَیرٌ عُقباً”
(او خود بهترین پاداش و بهترین عاقبت است!)

یک سالک فهیم، از خدا، خود خدا را می خواهد. چنین کسی گاه نیایش، سرگرم این چیز و آن چیز نمی شود و مثل غافلان لیست مایحتاجش را ردیف نمی کند و فرصت ناب با او بودن را از دست نمی دهد. چنین کسی حتی اجازه نمی دهد که کیفیتی به نام بهشت، حجاب لقایش شود. زیرا نیک می داند که هیچ پاداشی والاتر از خود او نیست. او که باشد همه ی زیباییها هستند، زیرا او خود منشاء زیبایی است. همه ی آگاهیها هستند، چه او خود حقیقت آگاهی است. او که باشد، آزادیِ ناب هست، حیاتِ پاک هست، زیرا او خود عین رهایی و سرچشمه ی زلال زندگی است. او اصل همه ی خیرات و برکات است و هر چیزی از او حیات و بالندگی گرفته است. وقتی او هست، همه ی خوبیها هست، و چیزی کم نیست. و خوشا به حال آن کس که عاقبتش خود او و وصل به اوست. چنین کسی به حیات حقیقی دست یافته و در بهترین جایگاه سکنا گزیده است. چه “مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَهُ” (آن که از آنِ خداست، خدا نیز از آنِ اوست)!

۳۳۱- “یُلقُونَ السَّمعَ وَ اَکثَرُهُم کاذِبُونَ”
(آنها [شیاطین] شنیدن را القا می کنند و اکثرشان دروغگویند!)

برخی تسلیم صداهایی می شوند که در سرشان می شنوند، تسلیم سخنانی می شوند که از درون به آنها القا می شود. و این نهایت بردگی و اتفاقاً خطرناک ترین نوع آن است. این یعنی انسان، تسلیم صدایی شده که مرجعش را ندیده و نمی شناسد! و این خلاف حکمت و خردمندی است. اینگونه القاءات کار شیاطین است حال آنکه اینان تصور می کنند که این خدا و یا فرشتگان است که با آنها سخن می گویند! یک سالک فرهیخته باید وجودش به سکوت همه جانبه نائل شود زیرا دریافت حقیقت تنها در این کیفیت است که محقق می شود. خدای زنده، از طریق زندگی با تو در ارتباط است، از طریق جریان حیات. ای دوست، شنیدن صداها در سر، نشانه ی دوگانگی است، منشاء تضادهای درونی است. و شیاطین این طرفند را بکار می گیرند تا تو را به بیگاری برَند، تا از خردمندی دور کنند، تا از “حال” خارج نمایند، تا لذت زندگی حقیقی را از تو بگیرند، تا برده ی بی جیره و مواجبت کنند. یک سالک، “سکوت درونی” را می آموزد و به آن عامل است. او تسلیم صداهایی که از چپ و راست به او القا می شود، نمی گردد. بلکه آنها را با بی توجهی خاموش می کند. هنر سلوک و بزرگترین برکت آن همین است که تو به سکوت درونی نائل شوی، زیرا تنها و تنها در همین کیفیت است که “حقیقت زنده” را دریافت خواهی کرد. بدان که یک سالک به وحدت رسیده، در فطرت الهی خویش آرام گرفته و یک “مشاهده” گشته است… و اما نکته دیگر اینکه چرا می فرماید: “اکثرشان دروغگویند!” چرا نمی گوید که همه ی آنچه را که القا می کنند دروغ است؟! زیرا شیاطین یاد گرفته اند که برخی از خبرها را به تو راست بگویند، تا تو بقیه حرفهایشان را دربست قبول کنی و مفت به خدمت شان در آیی! هشیار باش که آنها با القاءاتی اینگونه، آن هم از درون، آدمیان را به خدمت می گیرند.

۳۳۲- “فَلا تُعجِبکَ اَموالُهُم و لا اَولادُهُم اِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم بِها فِی الحَیاةِ الدُّنیا و تَزهَقُ اَنفُسُهُم وَ هُم کافِرونَ”
(دارائی ها و فرزندانشان تو را شگفت زده نکند، زیرا خداوند آن چیزها را در دنیا مایه ی عذابشان ساخته است، و بدان که در حال کفر و انکار جانشان کنده خواهد شد!)

بسیاری اموال و اولادشان، مایه ی عذابشان است. آنچه که به ظاهر دارند، چون استخوانی در گلویشان گیر کرده، نه پایین می رود و نه بالا می آید. و این تنبیه به خاطر تکبرشان و انکار حقایق است. دیگران آنها را خوشبخت می پندارند اما به واقع بدبختان حقیقی روزگارند. زیرا آنچه که خوشبختی می آورد، از جنس بیرون نیست. آن بیرون، نه خوشبختی است و نه بدبختی. خوشبختی و بدبختی در اندیشه و عملکرد توست که شکل می گیرد. در آن بیرون فقط چیزها هستند، همین! آنها نه خوشبختی می آورند و نه بدبختی. زیرا آن چیزها معلول خوشبختی اَند، نه علت خوشبختی. علت خوشبختی در وجود خود تو، و در نگاه و اندیشه ی توست. اهل کفر و انکار، این نکته را درک نمی کنند، زیرا اذن درکش را ندارند. چه آنها جای علت و معلول را اشتباه گرفته اند! و از این روست که زجر می کشند! چنین کسانی همواره در حال جمع آوری و نگهداری از چیزهایی اند که مایه عذابشان است و هر روزه مثل خوره از درون زندگی شان را پوک و پوک تر می کند. و روزی خواهند فهمید که نه عِدّه و نه عُدّه، هیچکدام برایشان نجات بخش نبوده است و فقط حمالی اش بر دوش شان بوده است.

۳۳۳- “لِکُلِ اَجَلِِ کِتابٌ”
(برای هر زمان معینی، کتابی است!)

“اَجَل”، زمان و فرصت معین را گویند، و هر چیزی سرآمد و پایانی دارد؛ “لِکُلِ شَیءِِ اَجَلٌ”. [لطفا با دیدن کلمه اَجَل، فکرت به مرگ و میر متعارف نرود تا با هم در معنایی دیگر سلوک کنیم]. اینکه در آیه به کلمه “کتاب” یعنی حکم نوشته شده، اشاره رفته است نشان از پایان دوره ها و گذرا بودن شان است. هر دوره ای برخوردار از انرژیها و آگاهیهای ویژه خود است. حال چه آن یک دوره از زندگی انسان مشخص باشد، و چه یک دوره از حیات جوامع انسانی. نکته این است که هر دوره و زمان معین، بر طبق کتاب خود یعنی متناسب با مقتضیات زمان و مکان خود ره می سپارد و به پایان خود می رود. هیچ دوره ای مثل هم نیست چه آگاهی ها و انرژی هایشان یکسان نیست. کسی نمی تواند و نباید آگاهی های عصر اموی و عباسی و صفوی و غیره را که به واقع اَجل شان در آن بسر آمده، به عصر کنونی که خود آگاهی های خود را دارد، تلقین و تحمیل کند. چنین کاری یک خسارت بزرگ و خروج از زندگی حکیمانه است. کتاب اَجل ما، مجموعه آگاهی های دوره ی خود ماست، که در وجود خود ما ثبت است و اکنون نیز در آن به سر می بریم. قرآن کریم چنان پر بار است که برای هر اَجل و دوره ی معینی، سخن متناسب با همان دوره را داراست. به عبارتی هر قومی در قرآن، چه آنها که در گذشته بوده اند و چه آنها که بعداً می آیند، حال و روز خودشان را دارند. کتاب، واحد است اما احکام اداره ی هر دوره از حیات، متناسب با شعور و آگاهی های همان دوره است. در روایات داریم که قرآن یک کتاب جاری است و هنوز بسیاری از آیاتش به وقوع نپیوسته اند. و این آن نکته ی حیات بخشی است که نسل های هر دوره باید بدان توجه کنند. یعنی شبیه خود و هماهنگ با دوره ی خود باشند، نه مقلد دوره های دیگر. زیرا اَجَل شان با اَجَل هر دوره ی دیگری متفاوت است. به قول قرآن: “تِلکَ اُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ما کَسَبَت وَ لَکُم ما کَسَبتُم” (آنها مردمانی بودند که اکنون در گذشته اند؛ دستاوردشان مالِ خودشان و دستاورد شما نیز از آنِ خودتان!)

۳۳۴- “وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَرابَاً طَهُوراً”
(و پروردگارشان آنها را از شرابی طهور بنوشاند!)

روزی با خداوند به شراب خواهی نشست. به شراب نشستن، هم پیاله ی خوب می خواهد. و پروردگارت بهترین هم پیاله است. او ساقی می شود و تو را قدح قدح از شرابی ناب و تطهیرکننده می نوشاند. پیاله ی اول، رنج را می زداید و حجاب تاریک ذهن را بر می کَند. سبک می شوی، لطیف می گردی. و چون پیاله دوم را بر ریزد، بی سؤال می گردی، بی خواهش می شوی، آنچنان که از هر دانستگی به نرمی می گذری. و با پیاله سوم، همه چیز “یکی” می شود. پایین و بالا بی معنا می گردد و بهشت و جهنم هر دو رنگ می بازند. و به ناگه این تنها عشق است که درون و بیرون را فرا گرفته است. تو از هر چیز پاک شده ای، زیرا دگر به چیزی نیاز نیست. نیاز به بی نیازی تبدیل شده است. چه این شرابی طَهور است.

۳۳۵- “نَتَقَبَّلُ عَنهُم اَحسَنَ ما عَمِلُوا”
(ما از آنها بهترین عملکردشان را می پذیریم!)

برخی گمان کرده اند که هر آنچه در قرآن بدان اشاره رفته است را باید عامل بود. اینطور نیست. چه خود خداوند در قرآن امر کرده است که همواره از “بهترین” آنچه از سوی پروردگارتان نازل شده، تبعیت کنید “وَاتَّبِعُوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبِّکُم”. زیرا بهترین سخن، مستقیماً در ارتباط با خدایی است که خود بهترین است. چه از بهترین جز بهترین صادر نمی گردد “الله نَزَّلَ اَحسَنَ الحَدِیثِ”. بدان که در قرآن، در ماجراهای مختلف، جریان های رُبُوبی مختلفی سخن گفته اند، چه اسماء بسیارند، اما “اَحسَن” ها، مستقیماً مربوط به خدای “اَحسَنُ الخالقِینَ” است. به عبارتی ساده تر و کاربردی تر، اگر جواز قصاص صادر شده است اما بخشش را بهترین می داند، تو ببخش و از بخشش تبعیت کن. اگر جواز جنگ داده شده اما صلح را بهترین می داند، تو از صلح پیروی کن. اگر قرار است کلامی را تفسیر کنی، به بهترین تفسیر سخن بگشا و قِس عَلَی هکَذا… اَحسَن ها را دریاب و فقه اَحسَن را بیاب. این بدان معنی نیست که دستوراتِ دیگر الهی نیستند، بلکه بدان معناست که تو موظف به صید اَحسَن ها هستی. و نکته همین است. در قرآن کریم، گاه خداوند به چیزی دستور داده اما به واقع اراده اش نکرده است! همچنانکه از چیزی نهی نموده، اما اراده اش نکرده است! امام صادق(ع) می فرماید: “اَمَرَ اللهُ وَ لَم یَشَأ، و شاءَ وَ لَم یَأمُر” چه بسا خداوند چیزی را امر نموده اما اراده اش نکرده، و چه بسا اراده اش کرده و امرش ننموده! به طور مثال؛ به ابلیس امر نمود که سجده کند، اما اراده ننمود، زیرا اگر اراده اش بر چیزی تعلق پذیرد، کسی نمی تواند از آن سرپیچی کند! و یا آدم(ع) را نهی نمود که از آن درخت نخورد، اما چنین اراده نکرده بود! و آدم از آن درخت خورد و سرنوشت خلقت به جریانی دگر افتاد! همچنین است نبریدن کارد ابراهیم(ع)! اکنون آیه ی فوق الذکر را بهتر می فهمی که چرا می فرماید؛ “ما از آنها بهترین عملکردشان را می پذیریم!” ای دوست، بهترین عملکرد تو، نشانه ی هوشمندیِ تو و رتبه ی روحی توست. نشان از “اهل الله” بودن توست. در اینجا یک هماهنگی باطنی دقیق بین عمل و پذیرنده ی عمل وجود دارد. آنها که “اهل الله” اند همواره به “بهترین” ها عمل می کنند، و واضح تر از این توان گفتنم نیست. بدان که بهترین ها همواره سرشار از رحمانیّت و رحیمیّت اند. پس پیوسته به حکم قرآن، بهترین ها را تایید کن و به همانها عامل باش و از نقصان مترس. “والعاقبة للمتقین”.

۳۳۶- “و لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ”
(از راه های مختلف نروید!)

این آیه شریفه درس بزرگی برای سالکان دارد، پس دقت کن! حقیقت از آن رو که یگانه است، راه برخورداری از آن نیز جز به یگانگی میسر نیست. این بدان معنی است که رهرو حق، فردی به وحدت رسیده و منسجم است که راه یگانه را برگزیده است. چه آنان که دارای وجودی پراکنده و اندیشه ای مشتّت اند نمی توانند واصِل به حقیقت یگانه باشند. بسیاری پا به هر راهی می گذارند، به هر طریقتی سَرَک می کشند و خود را در اختیار آموزه های هر کسی قرار می دهند، نزد هر معلم و مرشدی می روند و به زعم خود چیزی می گیرند. چنین کاری در سلوک یک اشتباه فاحش است و نام آن هرزگی معنوی است! کسانی که اینگونه عمل می کنند و همواره از این شاخه به آن شاخه می پرند، عاقبت نیز خسته و وامانده بدون هیچ دستاوردی به گوشه ای خزیده، به شماتت خود پرداخته و زبان به لعن و تکذیب حقایق می گشایند. ای دوست، اگر طالب حقیقت یگانه ای، همچنانکه بزرگان گفته اند، یک راه را بر گزین، یکی را انتخاب کن و تسلیم به یک تعلیم باش. تا یگانه بینی و یگانه گویی و یگانه اندیشی را در وجودت نهادینه کرده باشی. سلوک اِلَی الله، پراکندگی بر نمی دارد. تشتّت پذیر نیست. چه این حقیقت یگانه، تنها یگانه را می پذیرد و یگانگی را بار می دهد. وقتی کسی همزمان نزد چند نفر که دارای قلمروهای سلوکی مختلف و تعالیم متفاوته هستند، میرود، چه بسا با دست خود هلاکت معنوی اش را امضا کرده است. زیرا همچنان که نمی توان داروهای تجویزی و گونه گونِ چندین پزشک مختلف را تواَمان مصرف نمود، تسلیم بودن به تعالیم مختلف نیز همین حکم را دارد. چه بسا بجای درمان، بیماری را وخیم تر کند. راه های پراکنده، تو را پراکنده می کند “فَتَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبِیلِهِ”. تو با تعالیم پراکنده، از راه حق، دورتر می شوی و به حیرانی بیشتر دچار می گردی. کمی از این و کمی از آن، راه چاره نیست. چه بسا تعالیم پیر و مرشدی، در دوره ای و سرزمینی، برای همان زمان و همان مردمان، مفید و کارآمد باشد، اما برای مردمان سرزمین و عصری دگر، که دارای شعور و درکی دگرند، نه مفید باشد و نه کارآمد. زیرا روح ها دارای صفوف مختلف اند و هر صفی مربوط به لایه ای از حیات و آگاهی است. پس همواره در سلوک، تسلیم تعالیم آن کس و آن راهی باش که بر قلبت می نشیند و روح و جانت بر آن گواه است. این کاری درست است و همین جواب می دهد. زیرا چنین کیفیتی باعث می شود تا از مسیر یگانگی خارج نگردی و به تفرقه و از هم گسیختگی باطنی، دچار نشوی. من دل خود را پیرو کتاب زنده ی خدا یافته ام، و بر این نیز خرسندم، زیرا همه طُرُق دیگر را در دل همین “راه بزرگ تسلیم” مستتر یافته ام.

۳۳۷- “صابِئین”

تا آنجا که دانسته ام، اکثر مفسرین در باره “صابئین” و حقیقت امرشان چیز زیادی نمی دانند و آنچه که بیان داشته اند، بیشتر پاره ای نقل قول و بیان حدس و گمان بوده است. آنها حتی در معنای کلمه ی “صابئین” متفق القول نیستند. برخی گویند آن یک واژه آرامی و به معنای به آب فرو رفتن است، پس آنها اهل غسل تعمید هستند. برخی قائل به اینند که آنها ملائکه را می پرستند و از آن طریق بسوی خدا می روند، چون می گویند؛ “صَبَأت قُلُوبُنا” (قلب های ما بسوی خدا باز گشته است). برخی گویند این واژه از “صَبا یَصبُو” گرفته شده و به معنای دوست داشتن و تمایل به چیزی است. برخی چون “حسن بصری” در تفسیرش گوید؛ صابئین رو به قبله نماز می گزارند و این کار را پنج نوبت در روز انجام می دهند و ملائکه را پرستند و همانند مجوسانند. برخی همچون “ابن عباس” در تفسیرش گوید که آنها از نصاری هستند و زبور قرائت می کنند. برخی همچون “مجاهد” در تفسیرش، آنها را قومی میان مجوس و یهود می داند که خود دین مشخصی ندارند… چنین اقوال پراکنده ای به ما می فهماند که حقیقت صابئین را نه تنها عموم مسلمین در صدر اسلام، که محققان شان نیز بدرستی نمی شناختند. پس از آنها نیز با آن که نویسندگان نامداری چون ابن ندیم در الفهرست و شهرستانی در الملل و النحل و دیگرانی چون بیرونی و خوارزمی و ابن جوزی… نکات قابل توجهی ابراز داشته اند اما از آن نکات پراکنده نیز نمی توان از صابئین، شناخت کاملی به عنوان یک دین متعارف با کتاب مشخص همچون اهل کتاب، استنباط نمود. با این وجود چیز ارزشمند دیگری را که کمتر مورد توجه قرار گرفته، میتوان دریافت. و آن این که صابئین نه یک دین به شکل متعارف آن، بلکه یک مکتب اسراری و یک شیوه ی سلوکی است که بر اساس توحید بنا شده است. توحیدی است زیرا قرآن کتابی نیست که مکاتب غیر توحیدی را تایید کند -حال آنکه صابئین را تایید کرده است- و اسراری است چون شبیه ادیان دیگر مکتوبات اصلی از خود بجا نمی گذارند و کسی چیز زیادی از آنان نمی داند. چنین نمایی بیشتر شبیه مکاتب گنوسی به نظر میرسد منتها با یک فرق اساسی، و آن اینکه اندیشه های صابئین بر اساس توحید است، نه ثنویت! از فحوای کتب قدماء در باره صابئین، در می یابم، که آن مکتبی است که نگاه به آسمان دارد! و این بدان معنی است که پیروان آن، سیر خود را با هماهنگی با جریان هستی به پیش می برند. به عبارتی در هر زمان خود را موظف به هماهنگ بودن با جریانهای انرژیک صادره از افلاک می دانند. ربّ “حیّ” را بنده اند. و در هر موسمی اراده او را از طریق افلاک و مواقع نجوم در می یابند. بدیهی است پیروان چنین مکتبی، عبادات و مناسک شان را نیز در هماهنگی با انرژی ها و آگاهی های جاری شده در هر زمان و دوره، به انجام رسانند. و این از انواع هیاکل و معابدی که بنا کرده اند مشخص است. لذا کواکب هفتگانه، برایشان به مثابه ی مجاری تاثیرگذاری و قدرت نمایی همان خدای واحد و حیّ است، نه چیزی بیشتر. شهرستانی در الملل و النحل نیز صریحاً آنان را به تعالیم اغاذیمون(شیث) و هرمس(ادریس) که از حکمای الهی و اسراری اند، منتسب می داند. که به نظر می رسد انتساب بجایی است. نکته قابل توجه دیگر، پیوند کلمه صابئین با کلمه “حُنفاء” است که در برخی از نوشته ها به چشم می خورد. از جمله در کتاب “ابن جوزی” که در آنجا در یک تقسیم بندی از صابئین، پیش از همه از “صابئةُ الحُنَفاء” یاد می کند که خود نکته ای در خور تأمل است. زیرا حُنفاء و حنیف، واژگانی قرآنی است و از دیر باز به آیین ابراهیم خلیل(ع) اطلاق می شده است. لذا بعید نیست که پیروان چنین مکتبی شیوه ی سلوکی خود را در منطقه ی حرّان، از ابراهیم حنیف(ع)، اخذ کرده باشند. اشاراتی تاریخی نیز مبنی بر حضور ابراهیم(ع) در منطقه حرّان [منطقه ای در شمال بین النهرین که روزگاری مهد اندیشه های اسراری بوده است] وجود دارد. به نظر اینجانب برای فهم اندیشه های باطنی صابئین، باید آیاتی را که در باره ابراهیم(ع) نازل شده – بویژه آیاتی که در آنها اشاره به کواکب رفته است – با دقت و تعمق بیشتری مورد بررسی و بازنگری قرار داد. مثلاً  آیه “فَنَظَرَ نَظرَةً فِی النُّجُومِ” (با دقت به ستارگان نگاهی انداخت!)، – که اشاره به نظر انداختن ابراهیم(ع) به ستارگان، آن هم درست قبل از اقدام به شکستن بت هاست- به چه معنا و مفهوم است؟! از چه رو ابراهیم قبل از بت شکنی اش به موقعیت ستارگان می نگرد؟! نگاه یک پیامبر اولوالعزم به آسمان، حاکی از دریافت آگاهی است! او با چنین نگاهی چه نوع از آگاهی را دریافت می کند؟! ما در تفسیر سوره یاسین و رحمان، و نیز خاصةً در کتاب “کیمیاگری باطنی”، اندکی و به قدر بضاعت مان، به تبیین انرژی های صادره از افلاک هفتگانه و نیز تاثیر آنها بر سلوک سالکان پرداخته ایم، با این وجود نیاز به بررسی های موشکافانه ی باطنی بیشتری است تا برخی از زوایای نامکشوف مکتب اسراری و توحیدی صابئین حقیقی، رمز زدایی شود. پس مسئله ی اساسی این نیست که آیا صابئین واقعی، حرّانیان شمال بین النهرین بوده اند یا صابئین مندایی در جنوب! چنین نظریه پردازی هایی پاسخِ چیستیِ مکتب اسراری صابئین نمی باشد. چیزی را هم حل نمی کند، کما اینکه نکرده است. نکته این است که ریشه اندیشه های عرفانی و سلوکی صابئین را میتوان در خود قرآن جستجو کنیم و با فهم آیات اسراری آن در یابیم، و نه با پرداختن صِرف به نقل قول های پراکنده و حدس و گمان هایی که بعضاً ناقض یکدیگرند.

۳۳۸- “وَ لَقَد زَیَّنّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیحَ وَ جَعَلناها رُجُومَاً للشَّیاطِینَ”
(براستی ما آسمان دنیا را به چراغهایی آراستیم و آنها را وسیله ای برای طرد شیاطین قرار دادیم!)

اگر دنیا جسم توست، آسمانش روح توست. و در این روح، نوری است آگاه و حیات بخش. که آن را “نور روح” گویند. آنگاه که با سلوکی جانانه به نور روح خود رسی، شیطان وَهم با تمامی اعوان و انصارش پا به فرار خواهند گذاشت. چه شیاطین از جنس تاریکی اند و از نور آگاهی گریزان! اولیاء خدا، مصادیق بارز این چراغهایند که با تعالیم نجات بخش شان، رها شدن از تاریکیهای نفس شیطانی را محقق می سازند.

۳۳۹- “کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَراتِ”
(از همه ی ثمرات بخور!)

اگر می خواهی چون زنبور عسل، محصولت گوارا و شفابخش باشد، از همه ثمرات بهره مند شو! به بالا برو، به “جبال”، و بر فراز هر آنچه که بزرگان ساخته اند “مِمّا یَعرِشونَ”، و آنگاه میوه ها را برچین! در وجودت جذب شان کن! زیرا قرار نیست که در سلوک از صفر شروع کنی، از آنجایی شروع کن که آنها تمام کرده اند! کلمات و راهبرد های آنها میوه هایی است که برای تو گذاشته اند. پس از گلستان صاحبان روح های بزرگ، در هر جای جهان که باشند، بهره مند شو. و در عین حال از وحدت و یگانگی خارج مشو. و آنگاه دست اندر کار ساخت گلستان خود باش! بیاموز و بیاموزان، و میوه ی خود را خالصانه تقدیم کن! عسلِ تو اگرچه از گل های آنها بهره برده است، اما عسلی منحصر بفرد است!

۳۴۰- “وَ آیَةٌ لَهُم اَنّا حَمَلنا ذُرِّیَّتَهُم فِی الفُلکِ المَشحُونَ”
(و نشانه ای دیگر برایشان این است که ما نسل آنها را بر کشتیِ آکنده حمل نمودیم!)

آن گلّه ی کشتی نوح، امروزه به جان هم افتاده اند. چون از طوفان رهیدند و نجات یافتند، باز مشغول تکه پاره کردن یکدیگر شده اند. هر کس بدنبال سهم بیشتر است و هیچ کس در جایش نیست. آن گلّه رَم کرده است. در کشتی که بودیم هر کس بر جای خویش بود. چون ذرّاتی به هم پیوند خورده، یک پیکره ی واحد را تشکیل می دادیم. در آن طوفان، هیچ کس بدنبال سَروَری بر دیگری نبود. آنچه بود اندیشه ی نجات بود. اما امروز آن “فُلک مَشحون” دوباره تاریکی های خود را بیرون ریخته است. انگار این تصفیه تمامی ندارد و دوره به دوره طوفانی لازم است. “و اَستَغفِرُ اللهَ الَّذِی لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ”

ادامه این محتوا یا لینک های دانلود را فقط اعضای ویژه می توانند مشاهده کنند. با کلیک بر روی دکمه زیر، عضو ویژه سایت شوید.

اشتراک گذاری این مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید