نکات قرآنی مسعود ریاعی

نکات قرآنی – شماره 261 تا 280 – کتاب صوتی

۲۶۱- “هِیَ عَصایَ اَتَوَکَّؤا عَلَیها”
(آن عصای من است که به آن تکیه می کنم!)

عصایت را بینداز! چه هیچ تکیه گاهی جز من نیست. ذهنت فریبت ندهد. توجه از این و آن بِبُر و تنها به من بپیوند. مرا داشته باش و به من تکیه کن. که من همه چیزم، همه کس ام. عصای حقیقیِ تو، منم. آنگاه که مرا داشته باشی، خواهی دید که هر چیزی در خدمت توست بی آنکه به خدمت فرایش خوانده باشی. اگر مرا داشته باشی، آن عصا اعجاز می کند، و چون بی من باشی آن تکه چوبی بیش نخواهد بود. عشق مرا در قلبت فروزان کن، یاد مرا در روح و جانت به جریان انداز، تا زنده شوی و بی عصا، قائم در قیامت خویش بایستی و فرعون وجود را از حیّز انتفاع بیندازی.

۲۶۲- “وَ اِذا حُیّیتُم بِتَحِیَّةِِ فَحَیُّوا بِاَحسَن مِنها اَو رُدُّوها”
(و هر گاه به شما “تحیّتی” داده شد، نیکوتر از آن یا به همان میزان پاسخ دهید!)

در وجه متعارف و معمول، این “تحیّت” را به سلام و درود ترجمه می کنیم اما حقیقت آن است که کلمه ی “تحیّت” به بار معنوی دیگری اشاره دارد. “تحیّت” ریشه از “حیّ” گرفته است، از حیات است، از زندگی و زندگی بخشی سرچشمه گرفته است. “تحیّت” تقدیم حیات است. گاه یک کلمه ی نیک، یک کار خیر، یک محبت عاشقانه، یک هدیه خالصانه، یک نور خداداده، زنده کننده است و تو را حیات و سبکبالی می بخشد و از درون، شکوفایت می کند و جریان زندگی ات را دگرگون می سازد. کلمات زنده ی خدا و دوستان خدا اینگونه است. آن چون دانه ای است که چون دریافتش کنی، شکوفایت می کند و تو در مرحله ای والاتر، “حیات” می بخشد. تحیّت، زنده باد است. هدیه ی است که باطنش زندگی است. و این تحیّت، جریان دارد، چیزی ایستا و ساکن نیست. پویاست. برای همین است که به تو نیز می گوید؛ “چون دریافتش کردی، تو نیز آن را رد کن”. زیرا این تحیّت، زنده بودنش به جاری بودنش است. چه این رودخانه ای است که نباید توقف کند و به مرداب بدل گردد. پس هر گاه در سلوک، به “تحیّت”، زنده شدی، دیگر سالکان را نیز “تحیّت” هدیه کن. زیرا قاعده ی الهی این است؛ چون هدایت شدی، هدایت کن، تا بر هدایتت افزوده گردد. چون آگاه شدی، آگاهی بخش، تا آگاهی ات فزونی یابد. و چون برخوردار گشتی، برخوردار کن، تا همواره از بهترین ها برخوردار باشی. که این مرام سلوک است و عین فتوّت.

۲۶۳- “هُوَ الَّذِی اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً”
(اوست که از “سماء”، “ماء” نازل کرد!)

“اسماء”، “ماء” دارند. این ماء، همان “آب زندگی” است. هر آبی نیست. جریان حیات از طریق اسماء خداوند است که جاری است. آن نهر های حیات بخش از وجود اسماء است. “اسماء”، “سماء” دارند. این سماء، همان آسمان است که زندگی بخش است، که می باراند، که رزق ما در آن است “وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم” (رزق شما در آسمان است)! وَ هُوَ الَّذی اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً” (اوست که از آسمان، آبی نازل می کند)! و این آب، نه آب معمول است! زیرا نازل کننده اش “او”ست، نه ابرها! این “ماءً” از فرط عظمت و قداست، نکره آمده است! ناشناخته است! این “ماءً” حامل دانه ی حیات است! مرده، زنده می کند “سُقناهُ لِبَلَدِِ مَیّتِِ”! این “ماءً” تطهیرکننده ی وجود است، پلیدی های شیطان ذهن را می شوید، قلبها را از کینه می زداید و عاشقانه پیوند می زند، و سالک را در سلوکش ثابت قدم می دارد “وَ یُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ وَ یُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطانِ وَ لِیَربِطَ عَلَی قُلُوبِکُم وَ یُثَبِّتَ بِهِ الاَقدامَ” (و آبی بر شما نازل می کند که بواسطه ی آن شما را تطهیر کند و پلیدی شیطان را از وجودتان زایل کند و قلبهایتان را عاشقانه پیوند زند و شما را در سیرتان ثابت قدم بدارد)! و اسماء خداوند، واژه نیست، وجود زنده است. چه این تنها زنده است که میتواند زندگی بخشد، بباراند، بهار روح آورد، تولدی دوباره عطا کند و زمین مرده ی وجودمان را حیات و طراوت هدیه دهد. واژه، زندگی بخش نیست. آن فقط صداست. واصِل از طریق اسماء است که به اصل وجود، وصل می گردد. و مظهر اسماء، انسان کامل است. وجود زنده است. یک مطلب انتزاعی نیست. وجودی واقعی است. و آب زندگانی را از طریق آنان، و وجود آنان است که میتوان دریافت نمود.

۲۶۴-  “وَ سَیَعلُمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلَبِِ یَنقَلِبُونَ”
(به زودی ظالمان خواهند دانست که به کدامین ورطه دگرگون خواهند شد!)

مجازات ظلم در خود ظلم نهفته شده و ظالمان از آن خبر ندارند. زیرا آنکه مست قدرت است چشمانش بینا نیست و حقایق را نمی بیند اگر چه بر آستانه ی خانه اش باشد. این هستی، بسیار هوشمند است و هر کسی را، ماجرا به ماجرا و مرحله به مرحله به همان سمتی سوق می دهد که لیاقتش را دارد، که عملکردش گواه آن است. و جریانِ هستی این کار را چنان ماهرانه و نرم به انجام می رساند که ظالمان گاه حتی در لحظات آخر هم متوجه این دگرگونی نمی شوند. در این هستی، هیچ کس از عملکردش نمی تواند فرار کند، خوب یا بد، بازتاب اعمالش بدون شک بسویش خواهد آمد و وجودش را فرا خواهد گرفت. برخی در همین زندگی و برخی در زندگی آینده. منتها فرقی که هست این است؛ آن ظالمی که مجازات و تسویه حسابش در همین زندگی به او رسد بسیار خوش اقبال تر خواهد بود، چه در غیر این صورت، آن زندگیئی که در آن فرو خواهد افتاد، به مراتب ثقیل تر، تاریکتر و خُردکننده تر است. زیرا این جهان دو سو دارد، یک سویش به “لطیف” می رود و در هر دوره تنها روح های لطیف شده را می پذیرد، و سوی دیگرش به “ثقیل” می رود و در پایان هر دوره روح های تاریک و قلب های چون سنگ را به خود جذب می کند. در حدیثی که هم در نوادر الاخبار ۲۸۵ ح۱۹ و هم در بحار ۴۴ ص۵۳ آمده است؛ امام کاظم(ع) فرمودند: “بی تردید کسانی پس از مرگ زنده خواهند شد و انتقام خود را می گیرند؛ به هر کسی آزاری رسیده باشد به مانند آن قصاص می کند و هر کس خشمی دیده به مانند آن انتقام می گیرد و هر کس کشته شده باشد قاتلش را بکشد و برای این منظور دشمنان آنها نیز به دنیا بر گردند تا مُحقّان، خون ریخته شده ی خود را قصاص کنند”! در کتاب الخصال شیخ صدوق حدیث ۷۵ نیز آمده است که امام باقر(ع) فرمودند: “هر فردی از افراد این امّت – چه نیک و چه بد – بر می گردد، اما اهل ایمان که بر گردند در آرامش و نعمات اند و اهل باطل در خواری و عذاب الهی خواهند بود، آیا نشنیده ای که خداوند در قرآن می فرماید؛ “عذاب نزدیکتر را قبل از عذاب بزرگتر به آنها می چشانیم!”

۲۶۵- “اُجِیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ”
(چون دعاکننده ای مرا بخواند، اجابتش می کنم!)

دقت کن! نمی فرماید اگر دعاکننده ی مؤمن و متّقی مرا بخواند اجابتش می کنم، نمی فرماید اگر دعاکننده ی عارف و عالِمی مرا بخواند، اجابتش می کنم، … این “دعاکننده” بدون قید و شرط آمده است. هر کسی را شامل است. تنها باید دعاکننده باشد و دعا کردن را بداند، همین. هر دعاکننده ای که بسوی خدا آید و او را بخواند و لو فرعون هم باشد، این خدای بخشنده و مهربان اجابتش می کند! در کتاب “مَن لا یَحضُرُهُ الفَقِیهُ” ج ۲ ص۲۴۲ آمده است که امام صادق(ع) فرمودند: “یاران و نزدیکان فرعون نزد او آمده و به او گفتند: آب نیل فرو نشسته و اگر ادامه یابد همگی هلاک خواهیم شد، فرعون گفت؛ امروز شما به کارهایتان باز گردید، من چاره ی آن خواهم کرد. هنگامیکه شب شد فرعون به میان نیل رفت و دستهایش را بسوی آسمان بلند کرد و به دعا پرداخته گفت: بار خدایا تو خود نیک با خبری که من میدانم هیچکس جز تو نمی تواند آب نیل را باز آورد، پس تو خود ما را آب ده و نیل را پر آب گردان. چون صبح شد نیل لبالب از آب گردیده و امواج آن روی هم می غلطید”! ای دوست، من گاه که به این روایت می اندیشم بشدت از خودم شرمنده می شوم که در جایی که این همه مدعیان ایمان وجود دارد پس چرا در میانمان حتی یکی نیست که لااقل چون فرعون، بداند چه بگوید و به که بگوید و چگونه بگوید تا دعایش مستجاب شود و سرزمینی را از خشکسالی برَهانَد. ای دوست، شاید رمز این روایت و این استجابت، چنین باشد: فرعون، نماد تکبر در وجود آدمی است و چون این صفت شکسته شود، وصل به “مطلق” صورت پذیرفته، و چنانچه در همین کیفیت، خدای زنده خوانده شود – نه خدای موهوم و ذهنی – بلکه خدای حیّ در “حال”، بدون شک طبق نص آیه ی شریفه دعا مستجاب شده است. ظاهراً این نکات را فرعون که سرپرستی سرزمین مصر را بر عهده دارد، خوب می داند و در مواقع اضطراری به آن عامل است. برای همین است که تنها در شب تاریک به میان نیل می رود، تا در آن تاریکی و دور از چشم اغیار، خود را بشکند و برای ساعتی هم که شده، غرور و تکبرش را بدور بیندازد، ضجّه زَنَد، تا با خدای زنده ارتباط مستقیم برقرار کند.

۲۶۶- “هُوَ اَضحَکَ وَ اَبکَی”
(اوست که می خنداند و می گریاند!)

خنده ها و گریه های ما، به خداوند نسبت داده شده است. و دقیقاً درست است. حقیقتِ خنده و گریه، کار ذهن نیست. ذهن توانایی خنداندن و گریاندن حقیقی را ندارد. خنده ها و گریه های ذهنی، تصنعی است، ساختگی است، فریب است. اصالت ندارد. مرکز حقیقی خنده و گریه، قلب است، همان مرکزیست که جایگاه عرش خدای رحمان است. خنده ی واقعی زمانی سراغت می آید که ذهنت متوقف است، هیچ جریان فکری در کاری نیست، راحتی، رهایی. از این به بعد دقت کن، ببین آنگاه که می خندی، دقیقاً همان لحظه ایست که ذهنی در کار نیست. جز این باشد خنده ی اصیل و واقعی نداشته ای. تمسخر بوده است، استهزاء بوده است. و اینها هیچکدام خنده نیست. آنها که نمی توانند بخندند و یا با زور می خندند، انسانهایی به شدت ذهنی و اسیر جدیّت های کاذب القاءات ذهنی خویش اند. اینان جلویِ جریانِ احساسات لطیف قلب شان را گرفته اند. واضحتر بگویم آن که از خنده محروم است، دارای قلبی بیمار است… و همچنین است “اشک”. اشکی که مملو از خلوص است، عاشقانه است، سرشار از محبت است، بی طرح و نقشه است، اشکی که به خواهش ها و دسیسه های ذهنی آلوده نشده است، آن حقیقت گریه است. و اینها همه از نشانه های قلب سلیم است، قلبی که نمرده است. آری، “هُوَ اَضحَکَ و اَبکَی”!

۲۶۷- “اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ”
(آگاه باشید که دوستان خدا، هیچ خوف و اندوهی ندارند!)

دوستان خداوند، خالی از ترس و اندوه اند، چرا؟! زیرا آنها در کیفیت تسلیم و پذیرش اند. آنها پیشاپیش، هر اتفاق و تقدیری را پذیرفته اند. جریان هستی را با تمامی فرازها و فرودهایش تسلیم اند. ترس، از آنِ کسی است که نمی پذیرد و همواره در فکر حفظ منِ موهوم است. آن که جان و مال و همه چیزش را به خداوند فروخته است، آن که امرش را به تمامی به خالق هستی تفویض کرده است، از چه بترسد؟! برای از دست دادن چه چیز خوف داشته باشد؟! و این یک درس بزرگ برای همه ی ماست. ترس و غم، یک بیماری نفسانی است. باز دارنده از رشد است. زندگی گیر و نشاط کُش است. بسیاری فکر می کنند اگر بترسند، محفوظ می مانند. ابداً اینطور نیست. زیرا ذات این دنیا، از ناامنی ساخته شده است. هر آن، ممکن است هر اتفاقی بیفتد. در این دنیا برای هیچ چیز، هیچ تضمینی وجود ندارد. تار و پودش اینگونه بافته شده است که هر لحظه اش آبستن اتفاقات گوناگون باشد. تنها راه برخورداری از امنیت حقیقی، پذیرفتن ناامنی دنیا و فهم آن است. نکته را دریاب! معنای این جمله که اولیاء خداوند، هیچ ترس و اندوهی ندارند، آن نیست که آنها دردسر و بلا و مصیبت نمی کشند، بلکه به معنای تسلیم و پذیرشی است که در وجودشان اعجاز می کند و آنها را در امنیتی الهی فرو می برَد. نترسی آنان از این است که آماده ی پذیرش هر اتفاقی هستند، جریان حیات را با تمامی ماجراهایش پذیرفته اند. زیرا خوب می دانند هیچ کس با کشیدن حفاظ های موهوم ذهنی به دور خود، محفوظ نمی ماند، چه جریان زنده ی هستی، کار خودش را در هر وضعیت و موقعیت به پیش می برَد. تنها حفاظت واقعی، پناه خودِ خداوند است. و پناه او، پذیرفتن جریان زندگی است، نه فرار از آن. این تسلیم و پذیرش و رام بودن است که امنیت حقیقی می آورد و ترس های روانی را از وجود آدمی زایل می کند.

۲۶۸- “وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ”
(در کارها با آنها مشاوره کن)!

یک سالک در سلوکش با که مشاوره می کند؟! مشاورانش کیانند؟! این ضمیر “هُم” (ایشان)، به که بر می گردد؟! مشاور کسی است که فهیم و خردمند است و دستی بر کار دارد. محرم راز است و ریشه در خیرخواهی دارد. هر کسی را مشاورت نسزاید. ای دوست، مجموعه نیروهای لطیفی در وجود تو بسر می برَند که ریشه از “الاَسماءالحُسنی” گرفته اند. برخی بارزند و برخی پنهان. و در عین حال، در وجودت، اوصافی بشری در کارند که در سلوک، جزوِ نیروهای بازدارنده اند. چنین صفاتی، خودخواه، متکبر، بی بصیرت و ناشنوایند که جز لذّات ظاهری خود چیز دیگری را نمی بینند و نمی خواهند. اینان هیچکدام مشاوران خوبی نیستند و سالک را با اِعمال نظراتشان زمین گیر می کنند. در میان آن مشاوران لطیف و خیرخواه، “مرگ” از راستگوترین و کارآمد ترین آنهاست. اگر گوش شنوا داشته باشی، “مرگ” به تو می گوید که “خیر” چیست و “شرّ” کدام است. رسیدنی چیست و نارسیدنی کدام است. پس در امر خیر باعث تعجیل می شود و در کار شرّ، چون بازدارنده عمل می کند. “مُمِیت” برای سالک، یک مشاور عالی است که همواره همراه او و با خود اوست. رحمانیّت و بخشندگی و دگرخواهی، از دیگر مشاوران خیرخواه اند که باعث می شوند، امر خیر، همه را شامل شود و همه از خُرد و کلان از آن بهره بَرَند. همچنانکه پاکی و صداقت و بساطت، روانی امر را باعث اند و آن را شدنی می سازند. و چون نیک بنگری، خواهی دید که همه ی این نیروهای لطیف و ارزشمند، هر کدام دارای مظاهر و تجلیّات خود، در بیرون اند… با ترسو مشورت نکن، با حریص و طمّاع مشورت نکن، با احمق مشورت نکن، با چاپلوس مشورت نکن، با بدخواه و کینه ای مشورت نکن، با خشونت طلب مشورت نکن، با اسیر لذات مشورت نکن،… و در یک کلام از مشورت با نیروهای نفسانی حذر کن.

۲۶۹- “وَ لَذِکرُ اللهِ اَکبَرُ وَ اللهُ یَعلَمُ ما تَصنَعُونَ”
(و ذکر خدا، بزرگترین است و خدا می داند که چه می سازید!)

شما هر چه را که ذکر کنید، به یاد هر چه که باشید، دل به هر چه دهید و توجه به هر چه سپارید، همان از آن شماست. به همان سو می روید. به واقع شما با ذکر، در حال ساخت و ساز در وجود خود هستید. پس مراقب باشید که خود را به که می سپارید و در وجود خود چه می سازید. “ذکر خداوند، بزرگترین است”، ذکر کل کامل است، ذکری است که هیچ ذکر دیگری با آن برابری نمی کند. خداوند، همه ی نیاز ماست، یک ثروت تمام است و با وجود او، هیچ چیز کم نیست، هر آنچه مایه رشد ما و کمال ماست، به بهترین وجه فراهم است. بسیاری ذکرشان، دنیاست، آرزوهایشان است، چیزهای رفتنی است، خانه های عنکبوتی است. چنین یادهایی، از کف دادن سرمایه ی زندگی و فرصت ناب حیات است. و بدان، میزان ارزش هر کس، به اندازه ی همان چیزی است که یاد می کند! و سرنوشتش همان است که خود بسویش می رود! پس خود را به چیز کم نفروشید. ارزش شما والاترین هاست. شما لایق بالاترین هایید. یاد خداوند عظیم و اَعلی کنید که از هر اندیشه و پندار و وصفی بزرگتر است. هرگز به پایین تر از او راضی نشوید. و آنگاه است که خواهید دید، بهشتی ساخته اید که پهنایش از وسعت آسمانها و زمین نیز بزرگتر است.

۲۷۰- “اَنتُم الفُقَراءُ اِلَی اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِیٌّ”
(شما همگی محتاج خداوندید و تنها او غنی است)

تنها یک “غنی” در عالَم وجود دارد و آن خالق هستی است. هیچکس چیزی از خود ندارد، همه عاریتی است. همه موهبتی از سوی آن بخشنده ی با رحمت است. حال دقت کن! به عمق معنا برو! “آن که هیچ احتیاجی به کسی یا چیزی ندارد، او “غنی” است”! نکته را دریاب! آن که به این “غنی” بپیوندد، غنی می شود! مسیر این غنی شدن، خواستن نیست، بی خواهشی و بی آرزویی است! تسلیم محض است!

۲۷۱- “فَفِرُّوا اِلَی اللهِ اِنِّی لَکُم مِنهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ”
(بسوی خدا بگریزید که من از جانب او برایتان یک هشداردهنده ی آشکارم!)

بحران های عظیم چنان جهان را فرا گرفته و تاریکی ها چنان از هر سو بشر را محاصره کرده که جز فرار به آستان خداوند قادر متعال راه نجات دیگری نمایان نیست. این آیه شریفه، بدون شک آینه ی وضعیت امروز جهان است. و چنان واضح است که احتیاج به هیچ توضیح اضافه ندارد. پس حق است که جز استغفاری خالصانه چیزی نگوییم و سخنی جز حق، بر زبان جاری نسازیم که نجات روح، اصل و اساس نجات است؛
“وَ اَستَغفِرُوا اللهَ الَّذِی لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ ذُوالجَلالِ و الاِکرامِ وَ اَتُوبُ اِلَیهِ”

۲۷۲- “اَلَم تَکُن اَرضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرَوا”
(آیا زمین خدا وسیع نبود که هجرت کنید؟!)

ای دوست، “اَرضُ الله”، زمین وجود توست. چه این وجود توست که گنجایش خدایی را دارد که آسمانها و زمین با تمام وسعت شان ندارند. زمینِ خدایی خود را دریاب. در این زمین قابلیت های بسیاری نهفته است. ظرفیت های عظیمی مستتر است. در زمین خدایی ات، در فطرت الهی ات، دانه های بسیاری نهان داشته اند. تو مملو از اوصاف پسندیده ای، برخوردار از یک لایتناهی بی حد و حصری. لزومی ندارد که در اوصاف اکتسابیِ محدود و ناپسند بمانی. لزومی ندارد که خود را زندانی یک برداشت و توصیف کنی. وقتی در رنجی، پس هجرت کن. از “من” به “خود متعالی” ات هجرت نما. این هجرتی درونی است. یک استحاله ی باطنی است. وقتی فکر و احساسی، وقتی طرح و اندیشه ای، جواب نمی دهد، آن را رها کن، شجاع باش. لزومی ندارد که پاگیرش شوی، چه زمین خدا وسیع است “اَرضُ اللهِ واسِعَة”. نترس، هجرت کن. چه تنها انسانهای ترسو از هجرت می هراسند! چه تنها انسانهای ترسو از تغییر بیزارند! یک هجرت، یک تغییر ماهوی است. درون تو چنان وسیع است که میتوانی هر دم نگاهت را تازه گردانی. نو شوی. هجرت از درون، نگاهت را تغییر می دهد، و تغییر نگاه، باعث تغییر زندگی است. برای هجرت باطنی، هیچگاه دیر نیست، چنین هجرتی پول نمی خواهد، ویزا نمی خواهد، آن چون یک توبه است. یک سفر درونی است. سرمایه اش تنها یک “اَستَغفِرُ اللهَ”، یک طلب خالصانه است. یک بریدن از حماقت های گذشته است، و آنگاه خواهی دید که با تغییر درون، بیرون نیز تغییر یافته است.

 ۲۷۳- “سُبحانَ الَّذِی اَسرَی بِعَبدِهِ لَیلَاً مِنَ المَسجِدِالحرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَی”
(“سبحان” است آن که بنده اش را یک شبه از مسجدالحرام به مسجد الاقصی می بَرَد!)

دقت کن! ببین! این “سبحان” است که “طی الارض” را باعث می شود! سبحان است که توانایی سیر یک شبه را دارد. طی الارض بدون “سبحان” امکانپذیر نیست. چه این پاکی محض است که تو را از زنجیر انواع تعلقات رها می کند، این پاکی محض است که تو را سبکبار می سازد، این پاکی محض است که توانایی گذر و گذراندن از عالَم کثرت را دارد، این پاکی محض است که روزنه ی عبور را می شناسد! بی این “سبحان”، بی این پاکی محض، همه گرفتارند، همه در بندند. بزرگ و کوچک ندارد. تا در برابرش هیچ نشوی، تا بی “من” نگردی، “سبحان” تو را نمی پذیرد و سیری در کار نخواهد بود. سبحان همواره پذیرای آن کسانی است که از ذهنِ منیّت ساز خود خروج کرده اند و پیش از مرگ، مرده اند. همانان که “مُوتُوا قَبلَ اَن تَمُوتُوا” را عامل اند و همواره تسلیم محض اند.

۲۷۴- “وَ اَصلَحَ بالَهُم”
(و خداوند، امورشان را اصلاح کند!)

اگر تو همه چیز زندگیت را، اعم از خوب و بد، توأمان به آستان خداوند تقدیم کنی مطمئن باش که او دست اندر کار اصلاح امور تو خود خواهد شد. مشکل اینجاست که تو فقط بدیها و کاستیها و تلخیهای زندگیت را به آستان خداوند می اندازی. این یعنی هر بار فقط زباله های زندگیت را با او در میان می گذاری. و این بی معرفتی است. نوعی زرنگیِ زننده است که نشان از جهل و خودخواهی دارد. اگر خوبیها، خوش اقبالیها و داشته هایت را نیز تقدیم او کنی، کاری حکیمانه کرده ای و خداوند را حکیمِ روندِ زندگیت قرار داده ای. یک سالک حق، خوب و بد و خوشی و ناخوشی را، داشتن و نداشتن را، بیماری و سلامت را، غم و شادی را، خنده و گریه را، خلاصه همه چیزش را تقدیم خدا می کند و اینگونه است که در آرامشی مسحورکننده فرو می رود، و خداوند نیز به نیکی دست اندرکار اصلاح امورش می شود. اگر می خواهی غصه نخوری، اگر می خواهی از آمد و نیامد روزگار ملول نشوی، راهش تقدیم همه چیز است، نه بخشی از آن. راهش یک تعامل همه جانبه است، نه یک تعامل یکسویه. از این به بعد امتحان کن و همه چیزت را تقدیمش کن، همه را اعم از خوب و بد، به آستانش فرو انداز، و آنگاه اعجاز قدرت نمایی خداوند را ببین. ای دوست! بدان که دعا فقط عنوان بدیها و کاستیها نیست، تقدیم خوبی ها و داشته ها را نیز شامل است. و این، رابطه ای کامل و همه جانبه است. و یادت باشد که با خداوند همواره با قاعده ی “کل به کل” مراوده داشته باش و زرنگی و سوداگری را کنار بگذار. خوبی ها را برای خودت نگه ندار و فقط بدیها را بسویش پرتاب کن. خداوند، مدیر تدارکات تو نیست، او، سروَر تو و خالق هستی است. در خواسته هایت با معرفت و جوانمرد باش. تسلیم باش. مگذار فضای دعایت را تنها زباله های ذهنی ات پُر کند. بگذار دعایت همه چیز را در بر بگیرد، و هست و نیست را شامل شود. یاد بگیر که هر بار بسویش می روی، همه چیزت را با خود ببَری و همه را از ریز و درشت تقدیمش کنی.

۲۷۵- “وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرَاً”
(و آنچه را که انجام داده بودند، حاضر یافتند!)

زندگیِ در حال حاضر تو، هر چه که باشد، خوب یا بد، نتیجه ی عملکرد توست. اگر در کیفیت جهنمی بسر می بری، عملکردی آتشین داشته ای، همچنانکه اگر در کیفیت بهشتی بسر می بری، نوع عملکردت تو را به آن سوق داده است. زندگی هر کس، نامه ی اعمال اوست. و عجب نامه ی اعمالی است “لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً” هیچ کار کوچک و بزرگی را از قلم نینداخته است! همه در آن حضور دارند! اگر به زندگیت نیک بنگری، هر آنچه که در آن مشهود است، اعم از اشخاص، پدیده ها و تک تک ماجراهایش، همه و همه را محصول اعمال خود خواهی یافت. هر کدام از آنها مولود عملکردی است. آن نامه ی اعمالی که باید بخوانی، کتاب زندگیت است! و خواندنش، به معنای زندگی کردن با آن است! بدنبال خواندن کاغذ نباش، که خداوند، قِرطاس نازل نمی کند! زندگیت را ببین و کتابت را بخوان! خوب یا بد، همه از آنِ خود توست. اگر بد و ناخوش است، شیوه ی زندگیت را تغییر بده، عملکردت را عوض کن، اعمال گذشته را رها کن، تا کتابت هم تغییر کند و ماجراهایش رنگ و بوی دیگر گیرند. زندگیِ بعدی هر کس، نتیجه ی اعمال ریز و درشتی است که هر روزه به آن عامل است. این بدان معنی است که اندیشه و عملکرد هر کس، قلمِ تقدیرات اوست، ماجراساز اوست. پس تا فرصت هست با این قلم زنده که در اختیار داری، با نوع عملکردت هر روزه برای کتاب زندگیت، چیزهای خوب بنگار، تا حیاتِ پیش رو، سرشار از آرامش و خشنودی باشد. چه به فرموده ی آیه؛ هر آنچه که انجام دهی، همان را حاضر خواهی یافت!

۲۷۶- “قُل اِنَّ المَوتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنهُ فَاِنَّهُ مُلاقِیکُم”
(بگو؛ این مرگی که از آن می گریزید، شما را ملاقات خواهد کرد!)

☆ یکبار میتوانی این مرگ را، همین مرگ متعارف بگیری، که البته فرار از آن، اندیشه ای جاهلانه است. چه گریزی از آن نیست. و چرا گریزی باشد؟! مگر چیز بدی است؟! ما از همان ابتدای زندگی، با مرگ همراه شده ایم. چرخ زندگیمان را مرگ می چرخاند و هر تحولی را او باعث است. لحظه ی پیشین مُرد و این یک لحظه ی جدید است، این نیز می میرد و لحظه ای دیگر در راه است. مرگ پیونددهنده ی این چرخه ی هست و نیست، هست. اوست که باعث می شود، حرکت کنی و جریان زندگی را دریابی. مرگ که نباشد، درکی از زندگی نیز وجود نخواهد داشت. هر مرگ، تخم زندگی در خود دارد. و همواره سایه به سایه ماست. فرار از آن، ناشدنی و البته احمقانه است. و ترس از آن، احمقانه تر. چه وجود آن امری کاملاً طبیعی و در عین حال مفید است. و یک فرزانه امر طبیعی و مفید را می پذیرد و با آن هماهنگ است.

☆ و یکبار میتوانی این مرگ را، آن موت نامتعارف معنا کنی که با سلوک سالک محقق می شود و خود حکایتی اسراری است که در مقالات پیشین بطور مبسوط از آن سخن رفته است. این موت، خروج از اتاقک تاریک ذهنی است. تو با توقف ذهنت، مرگ شگفتی را تجربه خواهی کرد. یک مراقبه ی اصیل با تو چنین می کند. و این همان چیزی است که باعث تولد دوباره می شود. تولد در کیفیتی که نوع حیات و آگاهی اش، با آنچه از قبل می شناختی کاملاً متفاوت است. به قول پیامبر(ص): “چون بمیرند، آگاه و هشیار شوند!” و این هر مرگی نیست! برای همین است که در ادامه آیه می فرماید “ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلَی عالِمِ الغَیبِ وَ الشَّهادةِ فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُونَ” (سپس شما را به سوی دانای غیب و شهود، سوق می دهد تا شما را از عملکردتان آگاه کند)! در اینجا نکته ای عظیم نهفته است، و آن این است که ما فکر می کنیم عملکرد خود را می دانیم! حال آنکه نمی دانیم! زیرا با آن که عامل آن، خودمان بوده ایم، لکن از حقیقت آن بی خبریم! ما تنها از ظاهر اعمالمان مطلعیم، در حالیکه هر عملی را حقیقتی است که پس از “تولد دوم”، در خواهیم یافت! و آنچه مهم است، حقیقت اعمال است که مستور است و پس از وقوع چنین موتی، از پرده برون می افتد.

۲۷۷- “وَ اَلقَی فِی الاَرضِ رَواسِیَ اَن تَمِیدَ بِکُم وَ اَنهارَاً وَ سُبُلَاً لَعَلَّکُم تَهتَدُونَ”
(و بر زمین کوههای استوار در افکند تا زمین شما را نجنباند، و رودها و راهها پدید آورد امید آنکه هدایت یابید!)

برای سالک، درّه ها مهمتر و کارآمدتر از قلّه هاست. وقتی به طبیعت بکر می روی، آنقدر به قله ها منگر. درّه های بین کوهها را مشاهده کن. همانجا که آب راهش را باز می کند و به پایین می آید. چنین مسیری، مسیری انرژیایی است. آب، طبیعتاً درست می رود. بهترین و ساده ترین مسیر را دارد. “راه به ظاهر رو به پایین، همان راه رو به بالا برای سالک است”. منظور از تواضع همین است. آب از متواضع ترین چیزهاست. و از این روست که مهمترین چیزها نیز خودش است، چه همه از آب زنده اند. روح درهّ ها، روح قوی و نیرومندی است. اگر بتوانی با آنها ارتباط بر قرار کنی، روح خود را از تواضع شان، توانمند کرده ای. و یادت باشد که این درّه هایند که به قلّه ها عظمت می بخشند. درّه، دارای نیروی مؤنث است و قلّه، مذکر. و در “باطنِ”طبیعت، مؤنث قویتر از مذکر است زیرا هستی پروری بر عهده ی اوست.

۲۷۸- “اَعُوذُ بِاللهِ اَن اَکُونَ مِنَ الجاهِلِینَ”
(پناه بر خدا از اینکه از جاهلان باشم!)

جاهل کیست؟! بسیاری فکر می کنند که جاهل کسی است که خالی از دانش است! اینطور نیست. چه بسیارند کسانی که دانش دارند و باز جاهل اند. از منظر حکمت الهی، جاهل کسی است که بی خداست. کسی است که اراده اش در دست نفسش است. بنده ی ذهن و ذهنیاتش است. برای همین در اول آیه می فرماید؛ “پناه به خدا می برم”. این یعنی تنها آن کسی جاهل نیست که در پناه خدا قرار گرفته است. چه خدا خود، منبع حکمت و سرچشمه ی آن است. از این منظر، بی خدایی عین جهل است و بی خدا، همان جاهل است اگرچه ذهنش پر از واژه و اصطلاح باشد. آیاتی که در قرآن از جاهلین سخن رفته است دقیقاً در مواضعی است که حاوی نکات اسراری مهم است. در این آیه که از زبان موسی(ع) است، دقیقاً در موقفی نزول یافته که فرمان به ذبح گاوی می دهد که آن خود ریشه در اسرار دارد! چه تکه ای از آن میتواند مرده ای را زنده کند! در مورد نوح(ع)، کلمه جاهلین زمانی آمده است که آب زمین را فرا گرفته و امواج خروشانش فرزند ناصالحش را در بر گرفته است و نوح وعده ی نجات اهلش را جور دیگری فهمیده است! “اِنِّی اَعِظُکَ اَن تَکُونَ مِنَ الجاهِلِینَ”! در مورد یوسف(ع)، در موقفی آمده که او در دام نیروهای مؤنثی گرفتار است که نزدیک است نورِ روحش را برُبایند و به تاریکی اش بکشانند! “اَکُن مِنَ الجاهِلِینَ”! … اینها و جز اینها همه مواقفی اسراری اند، و جاهل کسی است که از حقایق غافل است. نه تنها غافل است که منکر آن نیز هست! جاهل کسی است که در تاریکیِ نفس خویش بسر می برَد، کسی است که بنده ی برداشت های خویش است و همواره در اتاقک حقیر ذهنی اش سیر می کند. حال آنکه آگاهی، مطلق است، لایتناهی است. و تنها کسی جاهل نیست که با سلوکی جانانه خود را به این “مطلق” رسانده باشد. و یادت باشد که به پیامبر(ص) فرمان می دهد که: “اَعرِض عَنِ الجاهِلِینَ” (از جاهلین، روی برگردان!). بدون شک، سالکان حق، کسانی اند که پیوسته شعارشان این آیه شریفه است که؛ “لا نَبتَغِی الجاهِلِینَ” (ما پیرو جاهلان نیستیم!)

۲۷۹- “یَداهُ مَبسُوطَتانِ یُنفِقُ کَیفَ یَشاءُ”
(دستانِ خداوند گشاده است و هر طور که بخواهد می بخشد!)

دقت کن، در اینجا به دو دست اشاره شده است! چه تصور کرده ای از دو دست خداوند؟! آنچه ذهن متعارف می شناسد دست راست و چپ است. اما دست بالا و دست پایین نیز داریم. از منظری باطنی، دستان انسان، یکی “یمین” یا همان راست است که آن را “دست عطا” کردن دانسته اند، و دیگری “یسار” یا دست چپ، که “دست بگیر” است! برخی در زندگی فقط “دست بگیر” دارند! یعنی آن دستِ به ظاهر راست شان هم دست چپ است! اما خداوند هر دو دست اش، “یمین” است، راست است، بخشنده است و هر طور که بخواهد انفاق می کند. دستی بر فراز که دست آسمانی است و همه نیروهای هستی در خدمت او و هماهنگ با اویند، که همان دست بخشنده ی مطلق است همچنانکه می فرماید: “یَدُ اللهِ فَوقَ اَیدِیهِم”. و دستی فرودین که در زمین بخشنده است و آن، مظهر زنده ی حق، “انسان کامل” است. این دو دست هر دو یمین اند، هر دو بخشنده اند، بخشنده در آسمان و بخشنده در زمین. هم دنیا و هم آخرت. و هر دو دست در وحدتی اعجاب انگیز بسر می برند. دو دستان باطن و ظاهر. و اینگونه است که پیامبر(ص)، “رحمة للعالمین” می شود و “رَئوفٌ رحیمٌ” می گردد! “رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَة وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَة وَ قِنا عَذابَ النّارِ”!

۲۸۰- “ساءَ مَثَلاً القَومُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا”
(چه بد است مَثَلِ کسانی که آیات حق را تکذیب می کنند!)

مِثل و مَثَل در قرآن معانی عمیق و باطنی گسترده ای دارد که در مقاله ای در کتاب “روح ربّانی” به آن اشاره شده است. یکی از آن معانی که در اینجا بدان اشاره می کنم نمونه سازی است، نسخه برداری از اندیشه ها و عملکردهای آدمی در همین زندگی است. اینجا، مَثَل زدن، به معنای آن ضرب المثلی که در ادبیات خوانده ای نیست. آن حرف است! اینجا سخن از “نمونه زدن” از کیفیت حیات توست. ساخت و ساز یک کالبد انرژیایی است. به قول امروزی، مراد کپی کشیدن از عملکرد و رفتار آدمی در روند زندگی اش است. و اینچنین نمونه سازی یی، زنده است و تجسم خود را دارد. نوع زندگی هر کس نشان می دهد که موجودیت زندگی بعدی اش چگونه و به چه کیفیت است. به اَسفل می رود یا به اَعلی! رو به حیوانیت سقوط می کند، یا بر فراز ملائکه گام می نَهَد. بدان تکذیب کنندگان حقایق، مَثَل و نمونه ای که از نحوه زندگی شان، از نوع رفتار و عملکردشان، و از اندیشه ها و باورهایشان، ساخته می شود، بد و ناخوشایند است. در بسیاری از متون مقدس و از جمله قرآن کریم، سخن از کَلب و خِنزِیر و قِرَدَة … است. و این یعنی سقوط از مقام انسانیت به حضیض حیوانیت. یعنی بر باد دادن فرصت ارزشمند حیات انسانی. یک سالک، عروجش را پاس می دارد و با عشق به حقیقت، هر دم این هزارتویِ تاریک را بسوی حیات طیّبه رها می کند، تا رها شود و به کل “مُخلَص” گردد.

 

انتشارات: عصر کنکاش

منبع فایل های صوتی:

کانال تلگرام آثار صوتی مسعود ریاعی

نویسنده: مسعود ریاعی

ادامه این محتوا یا لینک های دانلود را فقط اعضای ویژه می توانند مشاهده کنند. با کلیک بر روی دکمه زیر، عضو ویژه سایت شوید.

اشتراک گذاری این مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید