نکات قرآنی – شماره 181 تا 200 – کتاب صوتی

۱۸۱- “یَنظُرُونَ اِلَیکَ نَظَرَ المَغشِیِّ مِنَ المَوتِ فَاَولَی لَهُم”
(به تو می نگرند چون کسانی که از ترس مرگ، غش کرده اند! پس همین سزاوارشان باد!)

انسانهای حقیر، نفس های ذلیل، مدهوش از ترس مرگ اند. آنها نمی توانند زیبا بمیرند، این محال است. زیرا آنها به زندگی حقارت بارشان عادت کرده اند، پس مرگ را بیگانه می انگارند، دور می پندارند و غریبه و وحشتناکش تصور می کنند. و انسان، گمانش هر چه باشد، با همان روبرو می شود! تنها کسانی که زیبا زندگی کرده اند زیبا خواهند مرد. مرگ برای اینان یک لذت وافر و یک ارگاسم منحصربفرد است. یک سالک حق، رفیق مرگ است، هر جا که برود او را نیز آگاهانه با خود می برد و رفاقتش را پاس می دارد. او گاه مرگ، چشمانش را بر این جهان آلوده می بندد، خود را از تعلّق به جسمش رها می کند، از ذهن و ذهنیاتش دست می شوید، احساسات و عواطفش را به دور می اندازد، و براحتی از اسارت تمامیِ کالبدها خلاص می شود، و آنگاه چون قطره ای ناب، به اقیانوس عشق و رحمت می چکد. او اینچنین از جزء به کل می رود. مرگ برای سالک، یک هدیه ی بزرگ است. اما برای دیگران همچون لولوی سر خرمن.

۱۸۲- بهترین تفسیر، تفسیری بر اساس سکوت و پذیرش است. عملِ زنده است. یک سلوک تسلیم وار است. قال نیست، حال است. زیرا قرآن یک کتاب اسراری است. ریشه در اسرار دارد. و اسرار را نمی توان رمز گشایی کرد، رمز چیز دیگری است. رمز از جنس اسرار نیست. اسرار را باید همانگونه که هست، پذیرفت و در فضایشان شناور شد. این چنین تفسیری، یک عمل زنده است، شناوری در ناشناخته است و این شناوری، با ایمان تو به ظهور می رسد و بارز می شود. برخی می گویند؛ اول باید بدانم و بعد ایمان بیاورم! خیر، این را ایمان نمی گویند. زیرا اگر چیزی را بدانی دیگر نیازی به ایمان ندارد، زیرا می دانی! ایمان بر اساس غیب و نادیدنی شکل می گیرد، نه بر اساس دانایی های ذهنی. “ایمان، یعنی پذیرش ناشناختنی”. و نکته ی اسراری همین است؛ “ایمان می آورم تا بدانم، نه اینکه اگر بدانم ایمان می آورم!”. و این دانستن، این آگاهی اعجاب انگیز، تنها با سلوک و در “حال” اتفاق می افتد، و از آنِ اهل دل، یعنی تسلیم شدگان است. وقتی این اتفاق بیفتد، وقتی چنین کیفیتی حاصل شود، هر آیه ای در هر زمان و هر موقعیتی، نوری زنده و آگاهی بخش از خود متجلّی خواهد نمود که لزوماً همان نور پیشین نیست. زیرا زنده است و در تجلّی تکرار نیست.
و اما سطحی ترین تفسیر، تفسیری است که بر اساس پیش داوری ها و برداشتهای ذهنی است. تفسیری است که همواره برای هر آیه بدنبال یک توجیه به ظاهر علمی می گردد. اصحاب ذهن، بیشتر اهل اینگونه تفاسیرند. دوست دارند هر آیه ای را هر جور که شده و با هر توجیهی که هست، ذهن پذیرش کنند، ذهن پسندش کنند. آن هم پسندِ ذهنِ تاریک بشری! پس به ناچار باید محدودش کنند و از اسرار بیندازند، تا با اندک معلوماتشان، سازگار شود! اینها نمی دانند که با این کارشان، یک کتاب سترگ اسراری را، از آگاهیهای شگفت خالی کرده اند و از حَیِّز انتفاع انداخته اند. اینگونه تفاسیر بیشتر بر اساس پیش ذهنی ها و برداشت هایشان شکل گرفته است. و برداشت های ذهنی این و آن لزوماً آن چیزی نیست که در کلام حق است.

۱۸۳- “ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم اِلّا کَنَفسِِ واحِدةِِ”
(آفرینش و برانگیختن شما [در نزد ما] جز مانند یک کس نیست!)

نسبت خداوند با تمامی موجودات، چه زمینی چه آسمانی، نسبتی واحد است. علم او نسبت به همه یکسان است. اینطور نیست که از کسی چیزی بیشتر بداند و از کسی کمتر. حضور او همه جانبه و گسترده است و همه را در بر گرفته است. عشق و رحمتش عالمگیر است و شامل ریز و درشت تمامی مخلوقات شده است. قدرت بی انتهایش بر هر کجا و ناکجا سایه انداخته و پادشاهی اش حد و حصر ندارد. او بر هر کس و هر چیز احاطه ی یکسان دارد. کامل و یکسان. در چنین عالَمِ عادلانه و همه گیری، کسی نمی تواند بگوید که من تافته ی جدا بافته ام، برترم. جز آنکه فرعون صفت باشد. همه در پیشگاه او، خائف اند، همه حقیر و نیازمند رحمت اند. امام هادی(ع) می فرمایند: “الاَشیاءُ کُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلمَاً وَ قُدرَةً و مُلکَاً وَ اِحاطَةً” (علم و قدرت و سلطنت و احاطه ی او بر همه چیز یکسان است). پس این اختلافات و تمایزات که می بینی مربوط به قابلیت ها و ظرفیت های متنوع عوالم شعور و آگاهی است. “تقدّم و تأخّر”، “بالا و پایین”، “قطع و وصل” همه از منظر مخلوق است که معنا یافته اند، نه منظر خالق. انسانی که در رنج بسر می برد، بخاطر نوع نگاه و عملکردش است که در رنج است. و اِلّا خداوند، آن به آن، رحمت واسعه اش را به تمام هستی اِفاضه می کند. و این بخشندگی، مقتضای ذات اوست. انسانهای فرزانه به این اِفاضات آگاهند و هر لحظه خود را در معرض آن قرار می دهند، و از همین روست که فرزانه اند. هیچ پارتی بازی در کار نیست، تو نیز می توانی از دوستان خدا و از مقرّبین او باشی. فقط کافیست تسلیم باشی و خود را در معرض این اِفاضات با برکت قرار دهی، همین. خداوند در قرآن، کسانی را که مغرورانه ادعا می کنند که از میان مردمان، فقط ماییم که دوستان خدا و فرزندان اوییم را مورد مذمّت قرار می دهد. زیرا خداوند همه بندگانش را دوست دارد و طالب رشد همه ی آنهاست. او حتی نسبت به گناهکاران مهربان و بخشنده است و از اینکه به راه رشد و صلاح بازگردند، خشنود می شود. ای دوست، در این درگه، تنها معیار بزرگی، تقوا و تواضع است، میزان تسلیم بودن به جریان هدایت خداوندی است. “خَلَقَکُم مِن نَفسِِ واحِدةِِ” ( خداوند شما را از یک نَفس خلق کرده است). ما همه از یک “نفس واحده” ایم و چون به این وحدت آگاه شویم، همه واصِل شده ایم. برای نیل به چنین وحدتی، تنها کافیست که آگاهانه خود باشی، همانی باشی که خدا آفریده است، که او اراده کرده است، و تسلیم وار بر اساس فطرت الهی ات زندگی کنی.

۱۸۴- “ألهکُمُ التَّکاثُرُ”
(عالَم کثرت، شما را به بازی گرفته است)

فزون طلبی تان در این جهان کثرت، این دنیای پر زرق و برق، این زندان پر از رنگ و لعاب، شما را به بازی گرفته و سرگرم تان ساخته است. چشمان شما پر از تصاویر جوراجور و پر از خواهش است. هر آن به دنبال چیزی روانید. همواره در پیِ تملک و تصاحب اید. شما در جنگل اشیاء گم شده‌اید. در “چیز”ها غرق گشته‌اید. خواهش‌ها و خواستن‌ها، ذهن تان را تکه تکه کرده اند. و همواره در این شهرِبازی، از این بازی به آن بازی کشیده می‌شوید. زیرا پر از خواستن اید. فزون طلب شده‌اید. بندۀ اشیاءاید. این بازیِ خطرناک کار شما را ساخته است. “ألهکم التکاثر”. این فزون طلبی، شما را به بازی مرگباری کشانده است. سرگرم شده‌اید و از کار اصلی مانده‌اید. از “وحدت” فقط نامش را شنیده‌اید. از حقیقت آن بی خبرید. وحدت برایتان صرفاً یک واژه است، شما هرگز حقيقت آن را نچشیده‌اید. چه برخوردار از وجودی یکپارچه نیستید و پراکنده اید… و این بیماری “تکاثر” است. دقت کن. “آیه” نمی‌ فرماید که تکاثر، به تو چیزی می‌دهد، می‌گوید تو را به بازی می‌گیرد، فقط سرگرمت می‌کند. این دنیا به کسی چیزی نمی‌دهد، با او بازی می‌کند. چه کسی چه چیز دارد؟! در قبر خواهی دید که هیچ. “حتی زرتم المقابر”. همه اش بازی بوده است. این فزون طلبی، فقط فرصت تو را بر باد داده و از “وصل” تو را بازداشته‌است. به جای جذب آگاهی، جذب توهّم کرده ای. جذب چیزهایی شده ای که از آن تو نیستند و روزی به راحتی تو را ترک کرده و محو می شوند …

۱۸۵- “وَ ابتَغُوا اِلَیهِ الوَسِیلَةَ”
(بسوی او، آن وسیله را بجویید!)

با وسیله ی مطمئن میتوان به مقصد رسید. و این وسیله ای که آیه شریفه بدان اشاره دارد، “معرفه” است و هر وسیله ای نیست. و وسیله دو گونه است؛ یا چیزی بیرون توست و یا درون توست. آنچه را که جدا از خود حس کنی، بیرون توست و آنچه را که از خود بدانی، درون توست. افضل وسایل آن است که درون تو، و از آنِ توست. تو باید به وسیله ی خودت، به نور خودت نائل شوی. چنین وسیله ای هرگز در هیچ عالَمی از تو جدا شدنی نیست، زیرا خودیت متعالی تو، و استاد درون توست. سالک، حتی اگر در ابتدا از استاد بیرون استفاده کند، لکن نیک می داند که آن خود وسیله ایست که باید او را به استاد درونش وصل کند. و استاد درون، نوری زنده است که تنها می توان با ایمان و یقین و توکّل به آن رسید و از آن برخوردار گشت. انسان ذهنی، هرگز به استاد درون واصِل نمی شود، مگر آنکه با سلوکش، ذهن تاریک اندیش را بدور انداخته باشد و در مقام تسلیم و رضا مُقام کرده باشد. معلمین راستین، کسانی اند که راه را برایت می کوبند و تو را به استاد درونت می رسانند. تو تنها اینگونه به حیات و آگاهی ناب دست می یابی و “مُخلَص” می شوی و از کثرت می رهی. معنای دیگر این کار، نیل به اشراق است. “وَاعلَمُوا اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ” بدانید که خداوند بین آدمی و قلبش حائل است”.

۱۸۶- “وَ اَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفِینَ فِیهِ”
(و از آنچه شما را در آن خلیفه کرده است، انفاق کنید!)

وقتی با خدا تعامل کنی، آنکه بُرده است تویی. زیرا وقتی چیزی را تقدیم خداوند کنی، یا عین همان را می گیری، و یا بهتر از آن را. مادر موسی، فرزندش را تقدیم خدا می کند، او را به نیل می اندازد. و جواب خدا این است که موسی را در بهترین موقعیت دوباره به مادرش باز می گرداند. “فَرَدَدناهُ اِلَی اُمِّهِ کَی تَقَرَّ عَینُها” (او را به مادرش باز گردادندیم تا روشنی چشمش باشد!). همسر عِمران، نذر می کند تا فرزندی را که در شکم دارد، تقدیم خدا کند، و این کار را می کند، و آن فرزند، مریم(ع) می شود و سروَر زنان عالَم! و به ایّوب، به پاس صبر و ایمانش هم اهلش به او بازگردانده می شود و هم مثل هر آنچه را که از دست داده بود! دقت کن، هم مثل آنها را و هم آنها را! و این پاداشی مضاعف است “وَ آتَیناهُ اَهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم”. ای دوست، محال است که تو کاری برای خدا و به نیت او انجام دهی و بهترین پاسخ را نگیری. آنچه که ظاهراً از آنِ ما و در اختیار ماست، همه از ریز و درشت امانتی بیش نیست. ما “مُستَخلَف” در آنیم. ما به واقع کارگزاران خدا در زمینیم. یک سالک حق، کارگزار خوبی است و آنچه که در آن جانشین خداوند شده است را به تمامی به او باز می گرداند. این بدان معناست که لحظه به لحظه “اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی اللهِ” را پاس می دارد. و خداوند بخشاینده و مهربان نیز همواره یا عین همان و یا بهتر و بیشتر از آن را در اختیارش می گذارد. ای دوست، “انفاق”، زیباترین و لطیفترین نوع تعامل با خداست. آنکه حاضر باشد که تمام وجودش را تقدیم خداوند کند، دگر چیزهای کوچک پریشانش نخواهند کرد.

۱۸۷- “وَ اِن مِن شَیءِِ اِلّا عِندَنا خَزائِنُهُ”
(هیچ چیزی نیست مگر آنکه گنجینه هایش نزد ماست!)

گنجینه های هر کسی، حقایق وجودیِ اوست. تو ریشه در حقیقتی داری همچنان که هر چیز دیگر دارای حقیقت خویش است. و “حقیقت محض” خداست، و تمام حقایق دیگر از همین “حقیقت یگانه” بر آمده اند. پس گنجینه های وجود تنها نزد اوست. این وجود دنیوی ات، عاریه ایست، حقیقت وجودت در کیفیتی دگر بسر می برَد. نزد اوست. اگر خداوند تصویر وجودیِ هر کس و هر چیزی را نزد خود، محو کند، آن کس و آن چیز به طرفة العین نابود خواهد شد. به تعبیری ریشه اش کَنده می شود. و چنانچه نظرش بر وجودش، مستدام بماند، آن کس و آن چیز جاودانگی را هدیه گرفته است. کاری کن که نظر روح خدا، بر تو خیره بمانَد. با ایمان و عمل صالح، جذبش کن. با محبت و عشق ورزی به مخلوقاتش، شکارش کن. با توحید، حفظش کن. و با تسلیم، استمرارش بخش. هر چه خداوند بر گنجینه های تو بیفزاید، وجودت غنی تر خواهد شد. و هر چه که از گنجینه هایت نازل کند، زندگیِ متعالی تری خواهی داشت. یک سالک، با نوع نگاه و عملش بر گنجینه هایش می افزاید و نظر خیرِ الهی را پاس میدارد.

۱۸۸- “فَسُبحانَ اللهِ حِینَ تُمسُونَ وَ حِینَ تُسبِحُونَ”
([ذکر] سبحان الله! آنگاه که شب می کنید و آنگاه که به صبح وارد می شوید!)

با پاکی به شب وارد شو، و با پاکی به روز درآ. این راز سلوک است. راز تازگی و سر زندگی است. هر صبح و شام، پاک و بی طرح بودن. هر روز، خالی از برداشت شدن. بی گذشته گشتن. پذیرا شدن. مگذار روز و شب هایت آلوده به تکرار شوند، خود را بشوی، ذهنت را در دریای پاکی و قداست، رها کن. چه تنها “سبحان” است که تو را تر و تازه نگه می دارد. هر ذکر دیگری در این پاکی می جوشد و متبلور می شود. تا سبحان نباشد اذکار دیگر کارآمد نِی اند. زیرا پایه ی کار، پاکی است، “سبحان” است. و سبحان، رهایی است، بی تعلقی است، عین آزادی است، تسلیم شدن به “مطلق” است، یک بی خواهشی است. زیرا سبحان آلوده به هیچ کس و هیچ چیز نیست. وقتی شب و روز خود را در بیکران سبحان بشویی، این یعنی هیچ روز و شب ات، مثل هم نیست، تو پیوسته پاک به لحظه ی دیگر وارد می شوی، همواره در حال زایش و تولدی، در “حال” و “زنده” ای، و بگیر نکته را، و هر صبح و شام، دور ریختنی ها را بدور بریز، و از پوسته ی آلوده ی برداشت هایت با “سبحان” بدر آی.

۱۸۹- “فَأَمّا مَن اَعطَی وَاتَّقَی وَ صَدَّقَ بِالحُسنَی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلیُسرَی”
(پس اما؛ آن که عطا کند و خود را صیانت کند و بهترین ها را تصدیق کند، کارها را بر او آسان نماییم!)

خوب دقت کن! اگر میخواهی کارها بر تو آسان شود، اگر میخواهی در رنج و عذاب نباشی، اگر میخواهی ماجراهای زندگی بر تو سهل و آسان بگذرد، و اگر میخواهی سلوکی موفقیت آمیز داشته باشی، راهش همین طُرُق سه گانه است که قرآن بیان می کند. الف) باید اهل عطا و بخشش باشی. انسان بخیل و ممسک، انسان تکخور و خودخواه همواره در رنج و عذاب است، روانپریش و مضطرب است. چنین کسی هرگز مزه ی آرامش حقیقی را نچشیده و نمی فهمد. ب) باید خود را از جذابیت های عالَم ماده، صیانت کنی. با هر احساس زودگذری، جذب این چیز و آن چیز نشوی و خود را به رنگ و لعاب نبازی، زیرا عالَم کثرت تو را به طرفةالعین به اعماق تاریکیهای خود می کشد. جایی سخت که خلاصی از آن براحتی ممکن نمی نماید. ج) باید همواره بهترین ها را تصدیق کنی. بهترین سخن، بهترین عمل، بهترین اندیشه. زیرا بهترین ها برخوردار از لطیفترین انرژهای وجودند، و تو با تصدیق شان، خود را از انرژی ناب شان برخوردار کرده ای. رعایت این سه مقوله ی عملی و حیاتی، موجب می شود تا هر امری بر تو سهل و آسان گردد و براحتی از هر وادی آشنا و ناآشنایی به سلامت خارج شوی. آنها که همواره در سختی اند، قطعی بدان که عامل به این شیوه های سه گانه نیستند، زیرا محال است کسی به آن عمل کند و باز در سختی باشد. این نکته یکی از اعجازهای عملی قرآن است. امتحان کن!

۱۹۰- (اَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمِینَ)
(مرا “ضُرّ” مَس کرده است در حالیکه تو “ارحم الراحمین” هستی!)

“ضُرّ”، ضرر است، خسارت است، اشاره به اسم “ضارّ” است که خود از اسماءالله است. “مَس” کردن، دست کشیدن و در تماس قرار گرفتن است. آنگاه که اسمی از اسماء کسی را “مَس” کند، او را تحت سلطه ی خویش در آورده است. در این آیه، ایوب(ع) تحت اسم “ضارّ” قرار گرفته و پی در پی خسارت می بیند. پس می خواهد از سیطره اش راحت شود، لذا به اسم “ارحم الرحمین” پناه می آورد. این به ما می آموزد که اگر کسی تحت سیطره ی اسمی از اسماء باشد میتواند از حکم او خارج و به حکم اسم دیگری وارد آید. و “دعا” توانایی این کار را دارد. برادران یوسف(ع) نیز در دوره ای تحت اسم “ضارّ” قرار گرفته اند لذا به ناچار به اسم “عزیز” که بسیار قدرتمند است پناه می برند “اَیُّهَاالعَزِیزُ مَسَّنَا و اَهلَنَا الضُّرُّ” (ای عزیز! ما و اهل مان دچار “ضُرّ” شده ایم!). تغییر اسماء، که خروج از سیطره ی یکی به دیگری است، چیزی شبیه سفر کردن از قلمرویی به قلمروی دیگر است، که راه دارد. سالکان واصِل راهش را خوب می دانند. و بدینسان می توانند از کیفیتی خارج و به کیفیتی دگر وارد شوند. یکی از راههای بسیار کارآمد، “تضرّع” است “لَعَلَّهُم یَضَرَّعُونَ”، یعنی اِنابه و زاری و نیایش به درگاه حق کردن است. زیرا در این وضعیت، انسان خود را می شکند و در نهایت فروتنی و تواضع قرار می گیرد. و انسانهای فروتن، نادم و خودشکسته را “اسماء” دیگر پذیرایند. پس اگر کسی تحت اسم “منتقم” است و همه اش دوست دارد که از این و آن انتقام بگیرد، اگر بخواهد میتواند به اسم مهربانتر دیگری عروج نماید و کیفیت زندگی اش را تغییر دهد. همچنین است اگر کسی تحت اسم “شدید العقاب” و “شدید العذاب” زندگی می کند و همواره در کیفیت خشونت و خشونت طلبی بسر می برَد، اگر بخواهد میتواند دچار تحوّل شده و به اسم “ارحم الرحمین” در آید. از منظر قرآن کریم، این کار شدنی است. تا زنده هستی، هنوز فرصت هست. و به یاد داشته باش که انسان تحت هر اسمی از اسماء قرار بگیرد، رنگ و بوی همان اسم را می گیرد و خاصیت معنایی همان اسم را از خود متجلّی می کند.

۱۹۱- رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیفِ”
(رحلت زمستانی و رحلت تابستانی!)

“رحلت”، سفر است و سالکی که چون ماهی در بحر وجود افتاده است، دو سفر عمده دارد؛ سفر اول به زمستان سرد و تاریک است، به جسم آمدن است، به جایی که خورشیدش عمود نیست و زود غروب می کند، و این به تمثیل یک سفر افقی برای جذب آگاهی در زندگی زمینی است. و سفر دوم، به تابستان گرم و روشن است، یک عروج است، به جایی که خورشیدش عمود و مسلط بر وجود است، و این به تمثیل یک سفر عمودی است، کَنده شدن از شب تاریک روح و وصل به “مطلق” است. هنگامی که از یک مرحله به مرحله ی دیگر رحلت می کنی، به واقع در مرحله ی قبل مرده ای و در مرحله ی جدید زنده گشته ای. “رحلت” برای سالک یک سفر جانانه از “من” به “خود متعالی” است که با آن، لباس تاریکی و انجماد را کَنده و به نور حیات بخشِ روح رهسپار می شود. آنکه به این مقام رسد، به “اِیلاف” می رسد، به مقام الفت می رسد، به جمع می رسد و به وحدت نائل می گردد. چنین کسی دیگر ترسی نخواهد داشت، گرسنگی نخواهد کشید، چه در خانه ی امن الهی خویش بسر می برَد. پس باید که تنها ربّ این خانه را بنده باشد “فَلیَعبُدُوا رَبَّ هذَا البَیتِ”.

۱۹۲- “فَجاءَ بِعِجلِِ سَمِینِِ”
(گوساله ی فربهی آورد!)

وقتی هفت آسمان و زمین هست، پس هفت نوع شعور و آگاهی نیز هست. این بدان معنی است که هفت نوع از طعام نیز وجود دارد، و اهل هر عالَمی برخوردار از طعام خویش است. ابراهیم(ع) برای میهمانان الهیِ خویش، که به واقع رسولان آسمانی اند، گوساله ی فربهی می آورد. حال آنکه آنها گوساله خور نیستند، غذایشان از جنس تاریکی نیست، از جنس “نور” است. نور خوارند. ای دوست، مغز خواران، کجا معده ی پوست خواری دارند؟! “فَلیَنظُرِ الاِنسانُ اِلَی طَعامِهِ” (پس باید هر انسانی به غذای خویش بنگرد!). بدان که غذای هر کس مطابق با عالَم او، میزان شعور او، و متناسب با لایه ی آگاهی یی است که از آن بر آمده است. پس هر غذایی را بر دهان مگذار و هر اندیشه ای را مخور، چه برخی طعام ها اگرچه برای جمعی غذاست، اما برای برخی دگر، سمّ مهلک است. چه “حَسَناتُ الاَبرارِ سَیِئاتُ المُقَرَّبِینَ”.

۱۹۳- “فَاَصبَحُوا ظاهِرِینَ”
(پس ظاهر شدند!)

یک معنای ظاهر شدن را میتوانی همان چیره شدن و غلبه یافتن بر دشمن متعارف بگیری، که بسیاری بر همین معنا رفته اند، دیگر آنکه می توانی آن را به معنای به ظهور رساندن فطرت الهی ات، نور وجودت، و نیروی نهفته در سرشت ات بگیری که در واقع برای همین به زمین آمده ای. حقی در وجود توست که باید به ظهور برسد. این آیه شریفه در رابطه با اهل ایمان است که خداوند یاری شان می کند تا “ظاهر” شوند! تا حقیقتِ وجود خود را به ظهور رسانند. زیرا هر عالَمی، ظهور خود را دارد و هر تولدی، ظاهر شدنی. دانه ای الهی در وجودت کاشته اند که باید به ظهور رسد و به ثمر نشیند. “کُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ” (هر کس همان شود که برایش خلق شده است!). و دقیقاً از این روست که دشمنانی که مانع رشد و بالندگی اهل ایمان و تسلیم اند، محکوم به شکست اند. و دشمنان اصلی هر سالک، اوصاف رذیله ی اوست. پس اینان به پاس یاری خداوند به عاقبت نیک شان خواهند رسید و خودِ متعالی شان را دریافت خواهند نمود.

۱۹۴- “فَاخلَع نَعلَیکَ”

“کفشهایت را در آور”! کجا میخواهی بروی؟! دگر جایی برای رفتن نیست. تنها جا همینجاست، نزد من! دگر به جایی نرو، از من دور نشو. دل به تعلّقی نسپار. من همه چیزم، همه جایم، همه کس ام. با من باش و بی من نباش. به خانه ام در آ. خانه ای که باز است، آزاد و بی حصار است، کل است، یک بهشت واقعی است. بگذار عرشم را بر قلب تو بنا کنم، عشقم را بر تو ببارانم، تا تو در نزدم جاودانه بمانی.

۱۹۵- “وَ ما اَنفَقتُم مِن شَیءِِ فَهُوَ یُخلِفُهُ”
(آنچه را که انفاق کنید او جایش را پر خواهد نمود!)

در فرهنگ قرآن، انفاق کردن به معنای از دست دادن نیست، بلکه به مفهوم بدست آوردن است. زیرا در قاموس هستی، بخشیدن، برخوردار شدن است، و عطا کردن، داشتنِ حقیقی است. به آیه دقت کن، آنچه را که انفاق کنی، این خداست که جایگزینی اش را بر عهده می گیرد، نه کس دیگر! این بدان معنی است که تو در انفاق همواره با خودِ او در تعاملی! و چه چیزی و چه کسی بهتر از خودش؟! خدا بجای همه نبودن ها و نداشتن هاست. تو با انفاق، خدا را از آنِ خود می کنی. این انفاق که قرآن می گوید، توسعه ی زندگی است. سالک با انفاق خویش زندگیش را وسعت می بخشد و خود را از زندان تنگ و تاریک منیّت بیرون می کشد. انفاق در نگاهی فراگیر، توسعه ی زیبایی، توسعه ی عشق و محبت، توسعه ی فهم و درایت، و ایجاد وحدتی اصیل و باطنی است. انفاق، تو را با هستی آشتی می دهد و نگاهت را مملو از صلح و یکپارچگی می کند. انفاق، از جزء به کل می بَرَد. هر چه را که جایش را خالی کنی، خداوند آن را پُر خواهد کرد! عجب نکته ی زیبایی! بی شک آنکه در انفاق می بَرَد، تویی و خداوند چه نیکو مولا و یاوری است “نِعمَ المَولَی و نِعمَ النَّصِیر”.

۱۹۶- “اِنَّما اَشکُو بَثّی وَ حُزنِی اِلَی اللهِ”
(من شکایتِ پریشان حالی و اندوه خود را به خدا می برم!)

در عالَم معنا، شکایت را بر چند نوع گفته اند؛ یکی شکایت از دوست به غیر دوست. یکی شکایت از غیر دوست به دوست. و دیگر شکایت از دوست به دوست.
شکایت کردن از دوست، نزد غیر دوست، ناجوانمردانه و خلاف فتوّت است، چه آن نشان از بیزاری از دوست است. شکایت بردن از غیر دوست به دوست، نشان از توجه به غیر است و شرک می نماید. و اما تنها شکایت از دوست به دوست، عین توحید است. و یعقوب(ع) به عنوان موحّدی یگانه پرست، این نکته را خوب می داند، پس شکایتِ غم و اندوه خود را تنها نزد حضرت دوست می برَد. چه او از خداوند چیزهایی می داند که دیگران نمی دانند! “اَعلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعلَمُونَ”. یک سالک فرهیخته، جز با پروردگارش درد دل نمی کند و حزن و اندوهش را نزد غیر نمی برَد. زیرا نیک می داند که هر آنچه تقدیر بر او بباراند، از سوی آن یگانه ای است که رفعش نیز با خودِ اوست.

۱۹۷- “اِنَّ اللهَ مُبتَلِیکُم بِنَهَرِِ”
(خداوند شما را به نهری امتحان می کند!)

امام صادق می فرمایند: “النَّهرُ هُوَ الدُّنیا” (این نهر همان دنیاست!). و چه تشبیه خوبی! نهر، جریان دارد، توقفی در کارش نیست. لحظه ای اینجاست و لحظه ی بعد جایی دیگر است، امروز به دست توست و روز بعد در دستان دیگری است. از نهر میتوان فقط به قدر کفاف بهره بُرد. هر نوع زیاده خواهی، زندان روح است، فرو رفتن در تاریکی است. و همه ی ما به نهر دنیا مبتلا شده ایم. نهری که آب آن سیری نمی آورد، هرچه بیشتر بنوشی، تشنه تر و حریص تر می شوی. ما آن به آن داریم امتحان پس می دهیم. این نهر، مایه ی امتحان ماست. بگذار این نهر بچرخد، خودخواهانه سدش نکن، وسوسه نشو، فریب داشتنش را مخور، دل به آن نبند و جاخوش نکن. روحت را برگیر و به فرای نهر برو. تو تنها اینگونه است که میتوانی سپاه جالوتِ نفس را مغلوب کنی، از شرّشان راحت شوی، و به حریّت ذاتی دست یابی.

۱۹۸- “اِنِّی آنَستُ نارَاً”

این جمله ی موسی(ع) را اغلب مترجمان به عبارت “من آتشی را دیدم!” ترجمه کرده اند، اما باید گفت که فعل “آنَستُ” ریشه در “اُنس” دارد، و این رؤیت، هر دیدنی نیست! اُنس داشتن پیش از آنکه بیرونی باشد یک مقوله ی درونی است، یک ارتباط تنگاتنگ قلبی است، نوعی رؤیت آرامش بخش است. نه اینکه اتفاقی در بیرون نیفتاده است بلکه آنچه اتفاق افتاده است از باطنِ وجود سر بر آورده و آنگاه به ظهور رسیده است. زیرا ظاهر تابع باطن است. “آنَستُ” دیدنی بر اساس محبت ذاتی است. پس موسی(ع) هنگامی که این نار محبت را می بیند، اهلش را که مجموعه ای از اوصاف بشری اش است با خود نمی بَرَد! او باید “فرد” برود، تنهای تنها.”یَأتِینا فَردَاً”. ای دوست، طبق فرموده ی قرآن، “خداوند بین آدمی و قلبش است “اِنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ”، و “عرش” او بر قلب بنده ی با ایمانش بنا شده است. بر این اساس، این حقیقت درون است که در بیرون متجلّی می شود. آیات اَنفُس است که آفاق را می سازد، و این تنها موسی(ع) است که آن آتش را می بیند، نه کس دیگر. “آنَستُ” متکلم وحده است. این “اُنس” یک اُنس ذاتی است. موسی(ع)، حقیقت وجود را دیده است نه یک آتش عادی را. حقیقتی که میتوان با آن اُنس گرفت. و انسان با چیزی اُنس نمی گیرد مگر آنکه پیشاپیش یک ارتباط ذاتی و هماهنگ و بر اساس محبت با آن داشته باشد. این نکته را آیات دیگر نیز تایید می کنند. خداوند پیش از اینها موسی را برای خودش ساخته است “اِصطَنَعتُکَ لِنَفسِی” (تو را خاص خودم ساخته ام)

۱۹۹- “وَاهجُرهُم هَجرَاً جَمِیلاً”
(از آنها دل بِکَن، دل کندنی زیبا!)

هر رفتنی، مَرکَبی دارد متناسب با خودش. دل کَندن، مَرکَب سلوک است. هر چه بیشتر ببخشی و از آن دل بکنی، بالاتر می روی. از هر چه عبور کنی، به خودیت خود، نزدیکتر می شوی. هر چه بیشتر آگاهی ببخشی، آگاهتر می گردی. و هر چه بیشتر خدمتگزار خداوند شوی، جهانِ هستی بیشتر در خدمت تو خواهد بود. به زیبایی دل کندن، یعنی هر آنچه که هست و نیست را تقدیم خدا کردن. تکیه به این و آن نداشتن. از کثرت عبور کردن و در “توکّل” مأوا گزیدن و از “کل” بهره مند گشتن. و به یاد داشته باش که “جمیل” از اسماء نیک خداوند است که سالکان را با آن لحظه به لحظه کار است.

۲۰۰- “اِنَّ یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ مُفسِدُونَ فِی الاَرضِ”
(براستی که یأجوج و مأجوج در زمین فساد می کنند!)

به آیه دقت کن! آنها هم اکنون فساد می کنند، نه اینکه بعداً فساد خواهند کرد. بیان آیه، قطعی و حالیه است و توجه به آن سزاوار و حیاتی است. پس یأجوج و مأجوج باید هم اکنون حضور داشته باشند تا فساد کنند. و اگر فسادشان را نخواهیم، ذوالقرنینی صاحب مکنت و قدرت می خواهد تا آنها را به بند کشد! و آن کسی نیست جز روح الهی. و اما یأجوج و مأجوج، طبق فرمایش امام صادق(ع) که سُلَّمی(۳۱۳ ق) در “حقایق التفسیر” خود آورده است؛ “یأجوج؛ همان نفس توست که تمایل به گناه دارد، و مأجوج؛ همان نیروی وسوسه انگیزی است که تو را به آن معاصی وا می دارد” [يأجُوجُ نَفسُكَ المائِلَةُ اِلَی المَعاصِیِ، وَ مَأجُوجُ هَواكَ فَهُوَ داعِیکَ اِلَی المَعاصِیِ]. ای دوست، از این منظر که بنگری، جهان امروز پر از یأجوج و مأجوج است. زیرا به فرموده ی قرآن؛ فسادی که خشکی ها و دریاها را فرا گرفته، ماحصل دستاورد انسان است “ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِی النّاسِ”.

انتشارات: عصر کنکاش

منبع فایل های صوتی:

کانال تلگرام آثار صوتی مسعود ریاعی

نویسنده: مسعود ریاعی

مقدمه نکات قرآنی

ادامه این محتوا یا لینک های دانلود را فقط اعضای ویژه می توانند مشاهده کنند. با کلیک بر روی دکمه زیر، عضو ویژه سایت شوید.

اشتراک گذاری این مطلب:

این پست دارای یک نظر است

  1. Karim Mohammadi
    Karim Mohammadi

    سلام و وقت بخیر
    چرا فایلهای نکات 188 تا 200 وجود ندارد؟ لطفاً بررسی و اصلاح فرمایید
    ارادت و سپاس

دیدگاهتان را بنویسید