فلسفهٔ فرزانگان

(1 امتیاز)
فلسفه‌های ذهنیِ امروز بیش از پیش از حُکَمای فرزانهٔ باستان فاصله گرفته است. این فلسفه دگر آن فلسفه‌ای نیست که فرزانگان در هزاره‌های پیش از این در تعلیم و تعلّم آن کوشا بودند. امروزه فلسفه‌ روح ماجراجویی ندارد. اهل عمل و بکار بستن دانش باستانی گذشتگان نیست. به واقع تمام مسائل مهم و اساسی آن دوران را از دست داده و جز یادگیری مشتی واژه و اصطلاح و تکرار مباحثی همچون؛ جبر است یا اختیار، آیا جهان قدیم است یا حادث، آیا ادراکات عینی است یا ذهنی، و یا اینکه لَه یا عَلیه یک نظریه برهان‌سازی و قلم‌فرسایی کردن و امثالهم، چیز بیشتری برای ارائه ندارد. حال آنکه فرزانگان باستان آنچه را که دریافته بودند به حیطهٔ عمل می‌کشاندند و از آن در راستای برخورداری بیشتر از نیروی حیات و آگاهیِ زنده بهره‌مند می‌شدند. بگذار مثالی بزنم؛ پارمنیدس یکی از این فرزانگان یونان پیشاسقراطی است. او وقتی که دانست ذهن تاریک‌اندیش و محدود بشری حجاب اصلی آگاهی است، حدود دوهزار و پانصد سال پیش در شهر ‌ولیا در جنوب ایتالیا معدود شاگردانی را برگزید و به آنان تعلیم “خاموشی” داد. مکتب اسراری او چیزی نبود جز تعلیم خاموشی. او می‌دانست که اگر ذهن محدود بشری متوقف شود و سکون یابد، حرکات توهّمی و شبح‌وار دنیوی متوقف شده و عندئذٍ ارتباط با “آگاهیِ کل” در بهترین وجه محقق گشته و راه برخورداری سالک از مواهب هستی گشوده می‌گردد. او حتی با حکمت “خاموشی” به نیروی شفابخش هستی وصل می‌شد. فلذا آنان را درمانگران نیز می‌نامیدند. فیثاغورثِ اسراری نیز در همین مکتب خاموشی تعلیم گرفته است. اینان خاموشی و سکوت همه‌جانبه را -و نه بحث و ورّاجی را- مقدمهٔ ضروری برای ورود به عالَم اسرار می‌دانستند. فلذا عملاً در مغاره‌های سنگی خویش سالکانه بدان عمل نموده و پایبند بودند. مراد آنان وصل به “حقیقت محض” که در ذات خود “ثابت” است، بود. امروزه پژوهشگران فهیم با فهم آثار باستانی -مغاره‌ها، مجسمه‌ها، و نیز ترجمهٔ لوح‌های سنگی آن زمان در شهر ولیا- به این نکات پی‌برده‌اند. پارمنیدس و شاگردانش حقیقتی را که دریافتند سالکانه به کارش بستند و با “کل” پیوندی عملی برقرار نمودند. فلسفهٔ آنان یک سلوک عملی و تسلیم‌وار بود و صرفا به دانستن چند واژه و اصطلاح و آشنایی با چند برهان ذهنی اکتفا ‌نمی‌کرد. وصل به آگاهی مطلق فلسفه راستین‌شان بود. و این کار با خلسه‌ای شگرف، با مراقبه‌ای عظیم، با سکوتی همه‌جانبه، و بالنتیجه با دریدن حجاب تاریک ذهنِ ورّاج محقق می‌گشت. پر واضح است که این به اصطلاح فلسفهٔ ذهنی که امروزه بدان پرداخته می‌شود و غالباً چیزی جز حرف و بحث و جدل نیست، از فلسفه کاربردی دانش باستانیان فرسنگ‌ها بدور است. چه این بیشتر شبیه یک بازی ذهنی است. بازی‌ای که اهل ذهن آن را دوست دارند و بی‌آنکه برایشان فایده‌ای مترتب شود، هر روزه بدان سرگرم‌اند. حال آن‌که فلسفهٔ فرزانگان یک سلوک عملی است. حکایت وصل به کل است.

مسعود ریاعی
اشتراک گذاری این مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید