در سلوک صحرایی است به نام عرفه. عرفه از ماده شناخت است. شناخت حقیقتِ آنچه هست. آن صحرایی است خاص برای دریافت این معرفت! اما چرا صحرا؟! چرا کلاس و درس و مدرسه و دانشگاه نه؟! زیرا این معرفت از نوع دانش متعارف نیست. دفتر و دستک ندارد. آن بر پایه بحث و جدل و وراجی بنا نشده است. آن یک صحراست. و صحرا جایی است بکر و خالی از جلوهآراییها. یک افق باز و روشن، و دگر هیچ. صحرا خالی است. و این خالی بودن است که محل نزول معرفت است. ای دوست، تا ذهنت همچون صحرایی خالی نگردد، تا آن را از محتویات القایی دیگران پاک نکرده باشی، هیچ معرفت حقیقی را برخوردار نخواهی شد. دانش خواهی داشت، مشتی واژه و اصطلاح را از بر خواهیداشت، اما از معرفت زنده و رهاییبخش خبری نخواهد بود. زیرا تو با حقیقتِ آنچه هست، تنها زمانی که ذهنت خالی و صحراگونه است روبرو میشوی. جز این حالت، تو همواره اندک معلومات خودت را فرافکنی میکنی و همواره نیز انعکاس همان را خواهی داشت. و این معرفت نیست. ورود به صحرای عرفه برای هر سالکی ضرورتی است لازم. آن را مقدمهای واجب برای نیل به رهایی بدان. هر صبح و شام با ذکر آن سبحانِ پاک از همه چیز، به صحرای عرفهات وارد شو و شجاعانه خود را از همهٔ دانستگیهای ناکارآمد و مخرب خالی و پاک کن. محتویات متوهمانهٔ این ذهن تاریکاندیش را دور بریز و چون صحرایی خالی باش. پاک و خالی شو، تا بر تو نیز همچون دیگر دوستانِ خدا بارانی از معرفت و حکمت ببارد. بدان صحرای عرفهات دیرزمانی است که در انتظار توست. بیش از این منتظرش مگذار و خالی شو، که آن صحرا تنها خالیشدگان را پذیراست. قلباً میگویم؛ هر که این نکته را دریافت، به آنی رسیده است و به جمع بیداران نائل گشته است.