زندگیِ ما همه یکسره در گذشته میگذرد. حتی آیندهمان هم تبدیل به گذشته گشته است. حتی رؤیاها و آرزوهایمان نیز همگی ریشه از گذشته گرفتهاند. این گذشتهٔ نگذشته است که خود را مدام در آیندهمان تکرار میکند. زیرا ما از درون اسیر و دربند گذشتهایم. ذهنهای ما هر کدام به نوعی حمال گذشتهاند. میخواهیم افتخار کنیم به چیزی در گذشته افتخار میکنیم، میخواهیم مثالی بیاوریم از گذشته مثال میآوریم، میخواهیم استدلال کنیم از دانستگیهای گذشته دلیل میآوریم، میخواهیم حتی فیالحال لذت ببریم باز لذتهای گذشته را به یاد آورده و الگو قرار میدهیم. در واقع این گذشتههای ماست که ما را به عمل وا میدارند. اینسو و آنسو میبرد. پس بدیهی است که هیچگاه چیز جدیدی نبینیم و نشنویم. زندگیمان تکراری شود و هیچگاه هیچ اتفاق نو و در خور و روحافزایی رخ ندهد. زیرا کالبدهای ذهنی و عاطفیِ ما تبدیل به ماشینهای حمال گذشته شدهاند. این یعنی همواره مردگان بر ما حکم میرانند. مردگان بر ما خدایی میکنند. ما کتاب مردگان را میخوانیم. جملات و اصطلاحات مردگان را مجذوبانه برای یکدیگر تکرار میکنیم. مدام به دانش مردگان دامن میزنیم. و این زندگیِ ماست. زندگیای که در آن، گذشته همواره خود را فرافکنی میکند. این گذشتهٔ موهوم دارد خدایی میکند. گذشتهپرستی روح و جانمان را به بند کشیده و تراوت زندگی را از ما گرفته است. ای دوست، برای نیل به رهایی راستین، باید شجاعانه از این گذشته خروج کنی. باید درسات را از آن بگیری و آنگاه از ذهنت به دورش بیندازی. باید تر و تازه شوی. به زندگی و فرصتهای نامتناهیاش سلام کنی. در حال و فیالحال نفس بکشی. اکنون و همینجا را خوب ببینی. داشتههایت را حرمت نهی و در حسرت نداشتهها فرو نروی. باید دوباره زنده شوی . و این نمیشود مگر آنکه از قبرستان گذشته خارج شوی. و خود با توکّل به آن مطلق یگانه راهبری ذهن و احساساتت را بر عهده بگیری.
این پست دارای یک نظر است
درود برشما.