۴۱- “فَاستَقِم کَما اُمِرتَ”
(استقامت کن، همانگونه که امر شده ای)
“استقامت”، پایداری در راهی است که قدم نهاده ای. آن چون اکسیر کیمیاگری، سالک را اقتدار می بخشد و باعث گذر از یک مرحله از آگاهی و حیات، به مرحله ای فراتر می شود. هر امری را استقامتی متناسب با آن است. و هر چه این امر عظیم تر باشد، عملی کردن آن، استقامت بیشتری می طلبد. انسانی که خواهان رهایی از رنج است، چاره ای جز استقامتی در خور و شایسته ندارد زیرا گذر از وادی های نفس، گذر از وسوسه ها و آرزوها، گذر از داشتنی ها و دانستگی ها، گذر از شرطی شدگی ها، گذر از ابتلائات و مصیبت ها، استقامتی جانانه می طلبد. چه “مُخلَص” شدن و نیل به “رهایی”، برای روح هایی که خواهان آنند، بهایی دارد که بی استقامت ممکن نیست. این موقفی سخت، اما ضروری است. برای همین است که پیامبر(ص) فرمود؛ “شَیَّبَتنِی سُورَةُ هُود” (سوره ی هود، پیرم کرد!) زیرا این آیه که در آن، امر به استقامت شده است، در سوره ی هود است.
ای دوست، در رجوع “الی الله”، که همان رجوع به کیفیت پاکی و رهایی است، هر آن باید لطیف و لطیفتر شد و سنگینی های اسارت بار را از ذهن و جان زدود و مشتاقانه به زیر تیغ بی تعلقی رفت. باید رها کردن را آموخت تا رها شدن را هدیه گرفت. زیرا همواره این لطیف است که به “لطیف” واصِل می شود. و بدان که هیچ ثقیلی را بدین مقام راه نیست.
۴۲- “اِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”
(بخوان به “اسم ربّ ات” که آفرید!)
هر کس اسم ربّی دارد که به واسطه ی آن اسم، به ذات حق تعالی متصل است. سر منشأ همه یکی است، منتها هر کس از اسمی و جریان ربُوبی خاصی به سرچشمه ی حیات وصل است. اگر ذات یگانه ی حق تعالی را، اگر آن حقیقة الحقايق را چون خورشیدی بگیری، از آن خورشید یگانه، اشعه های تابناک بسیاری تابیدن گرفته که با آنکه خود خورشیدند و اختلافی در ذات نیست لکن در هر یک، وِجهه و امری بارز شده است. به تمثیل، هر کدام از آنها اسمی از “اسماء خداوند” اند. هر کس از طریق این جریان های نوری یا همان “اسماء”، به ذات الوهیت، یا منبع و سرچشمه ی هستی متصل است. این جریان های نور، این اسماء، دست اندر کار خلقت اند، و برای هر فرد، جریان رُبُوبی خاصی را که متناسب با رشد اوست، می آفریند. برای همین است که خُلقیات هر کس با دیگری متفاوت است و مقدّراتش با دیگران متفاوت می نماید. پس در امر خلقت، هیچ دوئیتی در کار نیست، خدایان متعدد در کار نمی باشد، آنچه هست “واحد” است زیرا در ذات اختلاف نیست. خورشید و اشعه های تابناک اش، همه یک چیزند و واحدند. اما هر اشعه ای به جایی و به کاری است. و تمایز اسماء صرفاً از این منظر است. مجموع کارکرد تمامی این قدرت های عظیم، این خلقت گسترده را ساخته و مدیریت می کند.
حال به آیه شریفه بر گردیم؛ قرآن می فرماید؛ “به اسم رب ات بخوان!” تو برخوردار از رب خویشی، جریان رُبُوبی خود را داری، پس از جریان و مسیر خودت بالا بیا. از جریان رُبُوبی خودت وصل شو. راه تو، در تو و از طریق خود توست که “راه” است، که موجب وصل است. “و فِی اَنفُسِکُم اَفَلا تُبصِرُونَ” آیا به درونتان، به باطن تان نمی نگرید. ای دوست، ربّ تو با خود توست، “اِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهدِینَ” ( ربّ من، با من است و هدایتم می کند!). برای آنکه ربّ ات را بشناسی و اسمش را بدانی، نیاز به معادلات پیچیده ی عددی و حروفی نیست. لازم نیست چون رمالان و دعانویسان رفتار کنی. من آسانترین و قطعی ترین و دقیق ترین راه را به تو نشان می دهم. و آن این است؛ “خودت را بشناس”، همین. به خودت آگاه شو. خودت را به یاد آور. “فَذَکِّر”. به خودت نقب بزن. فطرتت را ببین. خصلت های اصیلت را “مشاهده” کن. در همه حال ببین این کیست که این کار را انجام می دهد، این کیست که این سخن را می گوید، این کیست که بدین راه می رود، این کیست که ماجراهایش اینگونه است و چرا اینگونه است، این کیست که می خندد و گریه می کند، و به چه می خندد و به چه گریه می کند، … آن به آن به خودت هشیار باش. از بالا به خودت نگاه کن. ببین همواره به چه سمت و سویی کشیده می شوی، ببین در هر دوره چه امتحاناتی را پس می دهی، ابتلائات ات کدام است. استعدادها و قابلیت های ذاتی ات چیست. عمق وجود خودت را بشناس. آنگاه به لطف رب، خواهی دانست که به کدامیک از اسماء نزدیکتری. کدامیک از آنها در تو بارزترند. چه “مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ”. ( هر کس خودش را بشناسد، ربّ اش را شناخته است!). تو با این کار، به جریان رُبُوبی خود آشنا گشته ای، به راه رشدت آگاه شده ای، و به وظیفه ی خود در هستی معرفت یافته ای. پس چه کنم ها و که هستم ها از وجودت رخت بر خواهد بست. ان شاء الله تعالی.
و بدان که ربّ همه ی ما، همان خدای یگانه و بی شریک است که در هستی جلوه های بسیار گرفته است. “اِنَّ اللهَ رَبّی و رَبُّکُم”
۴۳- “وَ لِکُلِّ اُمَّةِِ جَعَلنا مَنسَکَاً”
(و برای هر اُمّتی طریقتی قرار داده ایم!)
هر امتی برای تقرّ ب به الوهیّت خویش، طریقتی دارد که همان را سالک است. این بدان معنی است که هر کس از مسیر خداداه ی خودش وصل می شود. کسانی هستند که طریقت شان “معامله” است. کسانی هستند که طریقت شان “قربانی” است. کسانی هستند که طریقت شان “معارف” است. کسانی هستند که طریقت شان “ذکر” است. کسانی هستند که طریقت شان “ریاضت” است… هر گروه را راهی است منطبق بر فطرت الهی اش. منطبق بر قابلیت ها و استعدادهای وجودی اش. پس فضولی نکن. به این و آن انتقاد نکن. بحث و جدل نکن. به آزادی خدا داده شان احترام کن. این نص صریح قرآن است که می فرماید برای هر امتی طریقتی قرار داده ایم. به آیه احترام بگذار. خدای همه ی ما “واحد” است، اما هر کس از مسیری به سمت قلّه می رود. با این وجود، از میان همه ی این راه ها، راهی است وسیع و ساده و آسان، و آن “تسلیم” است. “تسلیم”، مادر همه ی راه هاست. و ارزشهای کاربردی تمامی راه های دیگر را یکجا در خود دارد، و این از برکت وجود پیامبر(ص) و قرآن است.
۴۴- “یُؤثِرُونَ عَلَی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ”
(دیگران را بر خود ترجیح می دهند، هر چند خود نیاز داشته باشند!)
این آیه، درس بزرگ “فُتُوَّت” است. آیین جوانمردی است. بدان هر آیه ای اصحابی دارد که با آن سیر می کنند، و اصحاب این آیه کسانی هستند که خالی از خودخواهی و پر از دگر خواهی اند. تهی از نفرت و مملو از عشق اند. در رساله ی قُشَیریّه حکایتی از امام حسین علیه السلام به نقل آمده، که ایشان روزی بر راهی چند کودک را دیدند که چند تکه نانی داشتند. آن کودکان از امام خواستند که با آنها هم غذا شوند. ایشان نشستند و با آنها هم لقمه شدند، آنگاه کودکان را به خانه ی خویش بردند و طعام خوب خوراندند و لباس شان دادند. سپس فرمودند؛ این کودکان کارشان برتری داشت زیرا آنها با تمام آنچه که داشتند میزبانی کردند و من زیاده بر آن دارم.
۴۵- “طس”
(طاء سین)
قدر “طاء سین” اول سوره ی “نَمل” را بدان که آن عین هدایت و بشارت است. همان چیزی است که روح و جانمان بدان نیازمند است. آن را واژه مپندار، آن اشاره به وجودی زنده است، چه می فرماید؛ “کتاب مبین” است. آشکار است. به ظهور رسیده است. و این زنده ی آشکار است که میتواند هدایت و بشارت باشد. “طاء سین” ۱۳۱ ،جلوه ای از “سلام”۱۳۱ و همان “یاسین” ۱۳۱ در لباس “کتاب مبین” است. در سوره ی یاسین در جلوه ی “قرآن حکیم” آمده و اینجا در جلوه ی”کتاب مبین” رخ نموده است که در هر صورت نور “سلام” است. زیرا آن هدایتگری که به “سلامت” راه می بَرَد و بشارت رستگاری می دهد، جز “او” نیست. و یادت باشد این تنها سوره ای در قرآن است که دو “بسم الله الرحمن الرحیم” دارد. یکی در “ابتدا” و یکی در “میان”. ای دوست، “نور زنده” را دریاب. نور نازل شده ای که سراسر هدایت و بشارت برای اهل ایمان است “هُدیً وَ بُشری لِلمؤمِنِینَ”. این “نور زنده” همان است که چون دریافتش کنی، ماسِوای حق، محو و بی اثر می شود. بدان که نورهایی است که چیزها را نمایان می کند، و نورهایی است که چیزها را پوشانده، محو می کند. و این از آن نورهایی است که “غیر” را زایل میکند تا تو توجه از آنها بر گیری و بر راه شوی.
آن را میتوان با”ایمان”ی تمام، با ایمانی که آلوده به هیچ شک و شبهه ای نیست، دریافت کرد. چه خود می فرماید؛ از آنِ مؤمنین است،” لِلمؤمنين”! این یعنی، ایمان، کلید دریافتش است.
۴۶- “ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلِِ مِن قَلبَینِ فِی جُوفِهِ”
(خداوند برای کسی دو قلب در وجودش قرار نداد!)
“یک دل”،”یک توجه”، “یک معشوق”، این اصل است. خداوندِ یگانه، “یگانگی” را بر بنده اش می پسندد. چه این یگانگی است که باعث عبور از رنج است و سر به سلامت می بَرَد. دوگانگی، رنج آفرین است. به وجود آورنده ی تضاد است. و عجیب آیه ی نجات بخشی است! تمام هدایت را در قالب چند کلمه ریخته است. ای دوست، دلی که پراکنده است، دل نیست. آرامش ندارد و راه به منزل مقصود نمی بَرَد. بسیاری با آنکه یک قلب در سینه دارند، اما همین به ظاهر یک قلب، تکه تکه است. و هر تکه اش توجه به سویی دارد و به جایی کشیده می شود. و دقیقاً همینجا، منشأ بیماری هاست. منشأ افسردگی ها و سرخوردگی هاست. یک سالکِ حق، انسانی منسجم است، به وحدت رسیده است، یک دل، یک گو، یک خواه، یک بین، و در یک کلام، یگانه پرست است. و همین یگانگی است که همواره او را به “کل” می خواند و می کشاند. او اسیر وسوسه ها نیست و نمی شود. مقهور جلوه آرایی های عالَم کثرت نمی گردد. کالبدهای جسمی، عاطفی، ذهنی و روحی اش، در وحدت بسر می برند. در سرش، چند نفر سخن نمی گویند، در دلش، جنگ احساسات نیست. زیرا آگاهانه و با چشمانی باز، به نیکی دریافته است که جز وصول به کیفیت یگانگی، راه دیگری به “حیات طیّبه”، نمایان نیست.
۴۷- “اَن یَاتِیَکُم التابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِن رَبِّکُم و بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَکَ آلُ مُوسی و آلُ هارُونَ تَحمِلُهُ المَلائِکَةُ اِنَّ فِی ذلِکَ لَآیةً لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنِینَ”
(تابوتی نزد شما می آید که سکینه ی پروردگارتان و باقی میراث خاندان موسی و خاندان هارون در آن است و فرشتگان حملش می کنند! اگر مؤمن باشید این برای شما نشانه ای است!)
در رابطه با معنای “سکینه” در این آیه شریفه مفسران مطالب شگفت و به ظاهر پراکنده ای گفته اند که خواندنی است، از جمله اینکه؛ مراد از سکینه، روح لطیف و ساکنی است که دو سر دارد و صورتش چون صورت انسان است( طبری، ابن کثیر). چیزی مرده است که سری مانند گربه دارد که بنی اسرائیل هنگام جنگ به آن پناه می بردند(ابن کثیر و قُرطُبی). چیزی است که یک سر دارد و دو بال و یک دنب(قرطبی عن المجاهد). یک طشت است که از بهشت آورده شده و قلوب انبیاء را در آن غسل می دهند(طبری عن ابن عباس). یک روح است که بنی اسرائیل هنگام اختلاف به آن رجوع می کردند … همچنین از آن به معنای رحمت، وقار، و امن نیز یاد کرده اند. و نیز تابوت و سکینه را یک چیز واحد دانسته اند زیرا رجوع به آن باعث آرامش می گشت.
باید گفت که اصل این کلمه به مفهوم سکون و طمأنينه و آرامش است. و از منظر قرآن، “سکینه” نه یک واژه ی صرف، که وجودی زنده، دارای ارزشی وافر، و اقتداری خارق العاده است. اکنون بی آنکه مطلق اندیشی کنیم؛ آیا این تابوت، نمی تواند اشاره به کالبد انسانی باشد که در او روح الهی دمیده اند؟! وجودی که نیروهای شگرف و کارآمد در آن دست اندر کارند؟! کالبدی که در آن “عالَم اکبر” سرشته اند؟! وجودی که پر از قابلیت ها و استعدادهای شگرف است؟! وجودی که حامل امانت بزرگ الهی است؟! وجودی که توانایی آن را دارد که از خاک به افلاک رود؟! وجودی که با تسلیم محض خویش به حقیقت مطلق، اعجازآفرین و منشأ خیرات و برکات می شود؟! وجودی که خداوند، بین او و قلبش است؟! وجودی جهش یافته و واصِل، که حاصل زحمات و ماتَرَک انبیاء بزرگ است؟! وجودی که ملائکه در خدمت اویند؟! وجودی که اشاره به یک فرمانروایی واقعی و باطنی دارد؟! باید اعتراف کنم که زیباترین و عمیق ترین و کاربردی ترین کلام را در باره آن روح لطیف و نورانی، امام علی(ع) می فرمایند؛ که آن “وَجهٌ کَوَجهِ الانسانِ”( صورتی چون صورت انسان دارد!)
۴۸- مراد از “آدم” علیه السلام، همان انسان کلی است. انسان کلی، که به آن انسان نورانی نیز گفته اند، نسخه ی اصلی انسانیت، و خود دارای “ذُرّیّه” است. یعنی دارای ذرّات وجودیِ زنده است. این ذرّات نورانی، زنده و هوشمند، چونان یک طرح ژنریک معنوی مادی، که از همان موقع با او بوده اند، همه ی ما هستیم. ندای “اَلَستُ بِرَبِّکُم” ( آیا من ربّ تان نیستم؟!) به همین ذرّات وجودیِ آدم، که در اصطلاح به آن “ذُرّیّه” گویند، بوده است. همچنین منظور از “عالَم ذَرّ”، عالَم همین ذرّات زنده است که اشاره به یک عالَم ابتدایی است که هنوز ذرّاتش تن به عالَم ثقیل مادی نیالوده اند. این بدان معناست که انسان کلی، در بر دارنده ی انسانهای جزئی بسیار است. و “عالَم ذرّ” در وجود خود آدم است نه جایی دیگر. زیرا قرآن اذعان دارد؛ “ذُرّیّه” اش را از وجود خود او بر گرفتیم”. ندای “اَلَستُ بِرَبِّکُم” همواره برای ذرّاتی که در نوبت اخذ کالبد انسانی قرار دارند، طنین انداز است. زیرا آیات قرآن، زنده اند و جریان دارند، و ما آیه ی مرده نداریم. چنین ندایی، روح توحید را در همه ذراتی که قرار است به کالبد انسانی در آیند، می دمد. ندایی زنده که همواره چون مرواریدی در عمق وجودشان خواهد بود. ریشه ی “یگانه خواهی” و “یگانه بینی” از اینجا متبلور می شود. و دقیقاً از این روست که هیچ چیز جز وجود خود خداوند نمی تواند آدمی را ارضا کند. زیرا او در همان ابتدا، “حق” را دیده است، پس مادون حق، هر چه که باشد و هر اندازه که زیبا جلوه گر شود، نمی تواند قلب او را تسخیر کند. بهشت چنین آدمی، “بهشت قُرب” است. در بهشت قُرب، نیاز به اندیشه نیست. همه چیز مهیاست. زیرا طرح الهی، حاکم است. زیرا انسان، در کیفیت تسلیم محض است. ذهن گرایی، خود طرح زدن و خود تصمیم گرفتن، نزدیک شدن به درخت ذهن، و یا همان دانش خوب و بدهای ذهنی، و در یک کلام خروج از کیفیت تسلیم، به معنای خروج از این بهشت است. “آدم” با این کار، از بهشت قُرب، خارج شد، ما نیز همراه او عملاً خارج گشتیم و اکنون همگی در دنیای ذهنی بسر می بریم. تا روزی که با سلوکی جانانه، چون پدرمان، از این وضعیت خارج و دوباره به بهشت قُرب نائل گردیم ان شاءالله.
49- وقتی جهان را بی شائبه “مشاهده” کنی، دو جریان کلی “نور” و “ظلمت” را می بینی. یک جریان که از نور به ظلمت می رود، و جریان دیگر که از ظلمت به نور رهسپار است. آنکه از نور به ظلمت می رود، حرکتش از بالا به پایین است. مثل افتادن است. رسوب شدن است. بسوی سخت شدن و سنگی شدن و عاقبت به هلاکت تن دادن است. و آنکه از ظلمت به نور می رود، حرکتش از پایین به بالاست. مثل پرواز کردن و گذر کردن است. لطیف شدن و آزاد گشتن و به سوی “مطلق” ره سپردن است. تضادی را که در جهان می بینی از تقابل همیشگی این دو جریان است. هر کدام از این دو جریان، اصحاب خود، و نشانه های خود را دارند. آنانکه به ظلمت می روند، بارزترین ویژگی شان آن است که برای دنیا و به چنگ آوردنش، لَه لَه می زنند. برای رسیدن به خواسته ها و مطامع شان، مرده و زنده ی دیگران برایشان یکسان است. زیرا آنچه برای اینان مهم است داشتن و برخوردار بودن است. اینان، هر آن، خواستار لجن های بیشتری از مرداب دنیایند. سیری ناپذیرند. حرص و طمع و قدرت طلبی را از تخم چشمانشان می توان مشاهده کرد. مفاهیم حقیقت، نور، ایثار، عشق، برایشان معنایی ندارد. و اگر حرفش را بزنند در سر نقشه ای دگر را دنبال می کنند. این کسان، صاحبان روح هایی اند که به زمین آمده، کالبد گرفته و شتابان بسوی ظلمت بیشتر می روند. مصداق شان در قرآن، “یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ” است. اینان در پایان هر دوره از حیات، سنگین تر شده و به مرحله ای سخت تر و ثقیل تری فرو می روند.
و اما اصحاب جریانی که به سوی نور رهسپارند نگاهشان همواره رو به بالا و بسوی لطیفتر شدن است. آنها اهل جمع کردن نیستند، دور خود را شلوغ نمی کنند، خود را سنگین نمی سازند و همواره آماده ی سفرند. در نگاهشان بجای حرص، لطافت را می بینی، عشق به کل را. کار می کنند در حالیکه بدنبال تصاحب و تملک نیستند. نگاهشان، خالی از خواهش و آرزوست. اهل گذرند و گذر کردن را خوب آموخته و خوب بکار می برند. مصداق شان در قرآن؛ “یُخرِجُهُم مِنَ الظُلُماتِ اِلَی النُّورِ” است.
گاه است که می بینی هر دو گروه آیة الکرسی را میخوانند. اما این کجا و آن کجا. یکی میخواند و دل می دهد برای رهایی، برای بیداری، برای زنده شدن، برای نیل به نور، برای باز شدن چشمان به حقیقت. و آن یکی میخواند به نیت خوردن و چریدن بیشتر، بدنی سالمتر برای برخورداری از لذتی فزونتر، سهمی بیشتر، داشتنی وافرتر، جولان دادنی سرکش تر، و بالنتیجه غرق شدن در ظلمتی عمیق تر.
50- وَ اِذا قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلَنا بَینَکَ وَ بَینَ الَّذِینَ لا یُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجابَاً مَستُوراً”
(و هنگامی که قرآن بخوانی، ما بین تو و بین کسانی که به آخرت ایمان ندارند، “حجاب مستور” قرار می دهیم!)
“حجاب مستور” (حجابِ پوشیده شده)، عجب نکته ی اسراریِ دارد! دقت کن، نمی گوید؛ “حجاب ساتر” ( حجابِ پوشاننده)، که کلامی متداول و عادی است. بلکه از ترکیبی غیرمتعارف استفاده می کند. می فرماید، “حجابِ پوشیده شده”! خود آن حجاب، پوشیده است، خود آن حجاب، نامرئی است! دارد از اسم مفعول استفاده می کند، نه اسم فاعل!
ای دوست، یک “واصِل” با خواندن قرآن به جهان های دیگر می رود، به تعبیری دیگر، دروازه ی آخرت بر او گشوده می شود. او وارد کیفیتی دیگر از حیات می شود که کاملاً واقعی است، نه تخیلّی. برخی از آیات و کلمات قرآن، کلید ورود به عوالم دیگرند، و پیامبر(ص) بخوبی می داند که آیات را چگونه بخواند و در چه حال و چه کیفیت قرائت کند که دروازه های دگر سو گشوده گردند. و این همان چیزی است که بر بی ایمانان پوشیده است، زیرا یک حجاب نامرئی بین “واصِل” و “منقطع”، کشیده می شود. زیرا دیدن حقایق، بر نامحرمان حرام است. آن که ناپاک است نمی تواند به “حیات طیّبه” وارد گردد. زیرا هر عالَمی کیفیت متناسب با خود را اذن ورود می دهد. در تاریخ دینی، ما گزارشات بسیاری از ورود به عوالم دیگر داریم که از همینجا شکل گرفته اند. گزارشاتی که هم در کتب مقدس و هم در احادیث شریفه به وفور از آن یاد شده است.
51- مَن ذَاالَّذِی یُقرِضُ اللهَ قَرضَاً حَسَنَاً”
(کیست که به خداوند، قرضی نیکو دهد؟!)
چه قرضی؟! مگر خداوند، غنی نیست؟! مگر معاذالله او محتاج چیزی است؟! این آیه شریفه چه معنایی را اشاره رفته است؟! شاید تصور کنی، مراد از آن، قرض دادن به دیگران است، به نیازمندان است، و خداوند، آن را به پای خود حساب می کند تا اجر فراوان دهد. خوب، این معنایی نیک است اما معنایی است دور از ظاهر آیه. زیرا آیه صریحاً می فرماید؛ به خدا قرض دهد. این تعامل مستقیماً با خود خداست. یکطرف معامله خود او به تنهایی است. تو در آیه هیچ واسطه ای نمی بینی. اگر فقط میخواست بگوید بروید و به دیگران کمک کنید، براحتی میتوانست آن را چون بسیاری از آیات دیگر بیان کند! که کرده است. اکنون بی آنکه معنای دور قبل انکار شود، به معنایی نزدیکتر سلوک می کنیم؛
ای دوست سالکم، اینجا نکته ای نهفته است، و آن این است؛ تو این وجودت را، این فرصت زندگی ات را که از آن برخوردار شده ای، یا در راه خواهش های نفسانی و مطامع دنیوی، خرج می کنی، یا آن را در اختیار خداوند میگذاری و خدمتگزار او در زمین می شوی. یا به او اطمینان می کنی و جان و هستی ات را که از اوست، به خودش وا میگذاری، یا رد کار خود می روی و رستگاری را فراموش می کنی. خداوند، وجود سالک را نشانه رفته است. با آنکه او خود خالق وجود است، میخواهد معلوم نماید آن کیست که آگاهانه و عاشقانه به او اعتماد می کند و تمام هستی اش را به او واگذار می نماید. آن کیست که تسلیم محض است و حیات جاودان را نشانه دارد. کیست که نفسش آنقدر مطمئنه است و به خدا کمترین شکی ندارد، و حاضر است تمام وجودش را به او قرض نیکو دهد. و این خود یک امتحان بزرگ است که هر کسی از آن سربلند بیرون نمی آید. و خداوند چنین جانی را به نیکی پرورش می دهد و بر آن می افزاید “فَیُضاعِفُهُ لَهُ اَضعافَاً کَثِیرَةً”. هم بر هدایت شان می افزاید، هم بر ایمان شان. “زادَهُم هُدَیً”، “فَزادَهُم اِیمانَاً”.
ای دوست، کل داستان به زبان ساده این است: تو نمی توانی بدون هدایت الهی، از این دنیای تاریک و پر برخورد ره به سلامت بری، اما آن “زنده ی آگاه” می تواند تو را عبور دهد، آن هم با رشدی فزاینده. برنده ی بازی زندگی فقط اوست. به واقع تو با تسلیم وجودت، این فرصت را بدست می آوری تا از ظلمت به نور گذر کنی، و از “مردگی” به “زندگی” روی. پس زنده باد آنکه بجای بندگی ذهن خودش، روح و جانش به تمامی تسلیم “حیّ قیّوم” است و با جریان هستی سیر می کند. چنین کسی همواره ذکر حالش این است که؛ “اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالعِبادِ”. و بدان که؛ در سیر “الی الله”، تسلیم مشروط نیست، آنچه هست، تسلیم محض است.
52- از میان “اسماء الله”، کسی است که نامش “البَرٌّ الرَحِیمٌ” است. باز کننده دروازه های بهشت هموست. اسم قرآنی اش همین است. این همان کسی است که تو را هدیه ی بهشت می دهد. در را او می گشاید. تا او نیاید بهشتی در کار نیست چه خداوند، کار بهشت را به این اسم نیک اش واگذارده است. کافیست آیات سوره ی ۵۲را که سوره ی “طور” است، بخوانی تا ببینی بهشتیان چه می گویند! آنها او را پیش از این می شناخته اند! و با همین نام او را می خواندند! “اِنّا کُنّا مِن قَبلُ نَدعُوهُ اِنَّهُ هُوَ البَرُّ الرَّحِیمُ” (ما پیش از این او را می شناختیم، او “بَرٌّ رَحِیمٌ” است!)، همان که ذاتش نیک و مهربان است “هُوَ البَرُّ الرَّحِیمُ”. ای دوست، این ذکر زنده را در وجودت به جریان انداز، با او هماهنگ باش، یعنی تو هم نیک و مهربان باش، که تا زنده ای لقاءش کنی، و تو نیز چون بهشتیان او را بشناسی “ان شاءالله”. زیرا “شناخت هر چیز، دریافت آن است”.
53- “و اِن مِنکُم اِلّا وارِدُها”
“هیچکدام از شما نیست مگر آنکه وارد آتش شود!”
راه خروج از این جهنم، از آتش می گذرد! راه های به ظاهر سرسبز و بَزَک کرده، راه خروج از این جهنم نیست. آنها بیراهه اند، فریب اند، زندانهای مبله اند. اگر سالک بخواهد از ناخالصی ها رها شود راهی جز رفتن به کوره نیست. چه این “هبوط” ما را بشدت آلوده کرده است. بر دل هایمان زنگارهاست. نگاه هایمان غبارآلود و گوش هایمان سنگین است. ما از لطافت به دور افتاده ایم. سنگینی این خواب دهشتناک، یاد خانه ی نورانی مان را زایل کرده است. و اکنون برای نیل به جایگاه حقیقی مان، راهی جز عبور از آتش زداینده نیست. قرآن، دقیقاً درست می گوید، به هدف می زند، و بی تعارف مسیر درست را نشانمان می دهد. بلاها برای سالکی که در جستجوی حقیقت خویش است، از نعمات الهی اند. از آنها نترس، درسشان را بگیر و آنگاه به سلامت عبور کن. روح و جانت را بر گیر و بگذر، و جز آن را، هر آرزویی که باشد در همان آتش رها کن. من خود رنج کشیده ام و خُرده ستمگران بسیاری بر خود دیده ام، اما بد هیچکدامشان را نمی گویم، چه آنها بی آنکه خود بدانند عامل رهایی بوده اند. به موقع پوسته های حماقت و خودخواهی و راحت طلبی را یکی یکی می شکستند و مرحله به مرحله رهایی را هدیه می دادند. و بدان، سخت ترین شان و در عین حال بهترین شان، آن گاه اتفاق می افتد که ذهنیات و برداشت های پیشین ات در هم می شکنند. ای دوست، این آتش که قرآن می گوید، صاف کننده و باعث رهایی است. مسیر ناب شدن و خالص گشتن است. و “مُخلَصین” هم آنانند که از این آتش به سلامت عبور کرده اند و دگر “خلاص” شده اند. “خالص” شده اند. تو هم استقامت کن، “آگاهانه” بگذر و “مُخلَص” شو. “وَ اَن لَوِاستَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَاَسقَیناهُم مآءً غَدَقاً” ( و چنانچه در طریقت استقامت کنند، با آبی گوارا سیراب شان کنیم!)
54- “لَتَرکَبُنَّ طَبَقَاً عَن طَبقِِ”
(شما از کیفیتی به کیفیتی دگر گذر می کنید!)
وجود شما ثابت نیست و ثابت نمی ماند، شما همواره از کیفیتی به کیفیت دگر سیر می کنید. در هر مرحله از حیات، چیزی هستید که در مرحله ی قبل نبوده اید. حیات شما و آگاهی های تان از لایه های عدیده تشکیل شده است. ورود به لایه ی آگاهی برتر به معنای خروج از لایه ی فروتر است. این جهان همواره به پیش است. و مرگ چرخاننده ی این چرخه است. و مسیر، حرکت به سوی ربّ تان است. ربّی که با خود شماست و در عمق وجودتان خانه دارد. “اِلَی رَبِّکَ المُنتَهی”. این حیات، که می بینی یک کارخانه ی عظیم تصفیه سازی است. یک پالایشگاه بزرگ است و مرحله به مرحله آنچه را که بخواهد خالص می سازد. یک سالک این روند را می شناسد و گذر از این مراحل را با جان و دل می پذیرد. تسلیم محض، بدین معناست.
55- “قُل اَرَاَیتُم اِن جَعَلَ اللهُ عَلَیکُم الَّیلَ سَرمَداً اِلَی یَومِ القِیامَةِ مَن اِلهٌ غَیرُ اللهِ یَأتِیکُم بِضِیاءِِ اَفَلا تَسمَعُونَ”
(بگو؛ چه می بینید اگر خداوند، شب را بر شما تا روز قیامت مستمر گرداند؟! کیست معبودی جز خدا، که برای تان روشنی آورد؟! پس چرا پند را نمی شنوید؟!)
درک نور با درک ظلمت محقق می شود. و این تاریکی است که اهمیت نور را آشکار می کند. برخی تصور کرده اند، بی فهم ظلمات، میتوان نور را درک کرد. این ناممکن است. زیرا خلقت ریشه در ظلمت دارد و خداوند ما را در تاریکی های سه گانه آفریده است، “فِی ظُلُماتِِ ثَلاثِِ”. این لایه از عالَمِ هستی که دنیا نام گرفته است، بر اساس تاریکی بنا شده است. از جنس تاریکی است. برای همین است که پر از برخورد و مملو از رنج است. تو برای درک نور، ابتدا باید تاریکی را بشناسی. “تُعرَفُ الاَشیاءُ بِاَضدادِها” (هر چیزی با ضدش شناخته می شود). ما همه ذرّاتی نورانی هستیم که در تاریکی به دام افتاده ایم. برای خروج از این دام، باید ظلمت را شناخت و فهمید. اگر تاریکی را بفهمی، به واقع آب حیاتت را در ظلمات یافته ای. و چنین فهمی، باعث گذر به مرحله ی نور خواهد شد. پس از تاریکی نترس، بجای ترسیدن، آن را بفهم زیرا “گنج” را در تاریکی پنهان کرده اند، و برای همین است که به همه ی ارواح و لو یکبار هم که شده، فرصت زمینی شدن را می دهند. حال دقت کن! در ظلمات، تو به کدام سو می روی؟! به هیچ سو! زیرا همه جا تاریک و مثل هم است. سیاه سیاه است و تمایزی در کار نیست. در چنین شرایطی، تنها راه، رفتن به درون است. چه تنها همین راه است که به نور حقیقی می رسد. و خداوند، همین را میخواهد که تو از درون خودت وصل شوی. “وَ فِی اَنفُسِکُم اَفَلا تُبصِرُونَ”. آنکه ظلمت را فهم کند، نور را دریافته است. پاداش چنین کسی جز نور نیست. زیرا ظلمت، یک تاریکی از جنس جهل است و آنکه برای رسیدن به خودیت خود، پرده ی جهل را بِدَرَد، به نور وجود دست یافته است. چه ظلمت، چیزی نیست جز حجاب نافهمی! وقتی نور، به حجاب رود، آن تاریکی است. بسیاری آگاهی هایشان از جنس تاریکی است، در واقع آگاهی نیست، وبال گردن است. همان حجاب است. بجای آنکه جایی را روشن کند، تاریکتر می کند. دانستگی های ذهنی و محفوظات شرطی شده، همگی از جنس تاریکی اند. چه بر اساس حدس و گمان اند. و نتیجه گیری با چنین مقدماتی، تیر در تاریکی انداختن است. برای همین است که تا کنون هیچ کس را به حقیقت واصل نکرده و رهایی نبخشیده اند. ای دوست، وقتی تاریکی را شناختی، آن محو می شود، و روشنی جایگزین آن خواهد شد. “فَمَحَونا آیةَ الَّیلِ وَ جَعَلنا آیةَ النَّهارِ مُبصِرَةً” ( پس نشانه ی شب را محو کنیم و نشانه ی روز را روشنی بخش سازیم!) و “اشراق” همین است. آن به معنای رسیدن به نور الهی خویش است.
56- “وَ الوالِداتُ یُرضِعنَ اَولادَهُنَّ”
“و مادران مولودشان را شیر می دهند!”
به خلاف آنچه که بسیاری تصور کرده اند، این آیه ای رمزآلود و اسراری است. هدایتگری است که سالک را به معرفت ناب، هدایت می کند. ای دوست! آنها که فرزندان دنیایند، از پستان دنیا شیر می خورند. و آنها که فرزند آخرتند از سینه ی آخرت می نوشند. و این دو یکسان نیستند. “اَبناء الدنیا”، کجا و “اَبناء الآخرة” کجا؟! آنکه پر از حرص و طمع و زیاده خواهی است، مادرش را می شناسد. پس بسوی همو می رود. همچنانکه سالکی که مملو از حقیقت طلبی است مادرش را می شناسد. چنین کسی هیچگاه از سینه ی غیر مادر خود نمی خورد. چه به عشق مولی، توجه به غیر را بر خود حرام کرده است. “وَ حَرَّمنا عَلَیهِ المَراضِعَ مِن قَبلُ” ( و ما پیش از این، هر مادر شیرده دیگری را بر او حرام کرده ایم!)
57- “رَبِّ اِنِّی لِما اَنزَلتَ اِلیَّ مِن خَیرِِ فَقِیرٌ”
(پروردگارا، هر خیری که بر من نازل کنی به آن محتاجم!)
این دعای موسی(ع) در قرآن، یک شاهکار تمام است. اوج هوشمندی سالک را می رساند. و به تنهایی خود کلاس آموزش دعاست. دقت کن! موسی برای خدا، احتیاجاتش را لیست نمی کند، نمی گوید این و آن را می خواهم، به ذهنش جهت نمی دهد، با کلماتش خود را محدود نمی کند، فضای دعا را باز می گذارد تا هر خیری از هر کجا و هر زمان و به هر مقدار و کیفیت، بر او ببارد. موسی در نهایت تواضع، هوشمندانه رفتار می کند، به خدا دستور نمی دهد، اَدا های عالمانه در نمی آورد، بلکه در برابر او، یک پذیرش تام می شود. زیرا خوب می داند؛ این خداست که صلاح کار او را می داند. خدایی که خود خیر است و جز خیر از او صادر نمی شود. پس فقط کافی است با این “خیر مطلق” رابطه ای عاشقانه بر اساس تسلیم بر قرار کرد. چه اگر چنین شود، کار تمام است و بی شک سالک از بهترین ها برخوردار شده است … حال در بافت آیه، که در واقع بیش از هشت کلمه نیست، دقت کن؛ با “رَبّ”، آغاز کرده و با “فقیر” به پایان برده، “خیر” را کنار “فقیر” نشانده، مقصد “نزول” را بر خودش هدف گرفته، “خیر” را نکره آورده تا محدود و معین نباشد و هر چیزی را شامل شود، از فعل “اَنزَلتَ” استفاده کرده، او را بالا و خود را پایین دیده، و با این فعل، خیر را “دفعةً” نشانه رفته، …
و اینچنین است که بلافاصله در آیه ی بعد گره از تنهایی و سرگردانی اش آن هم به بهترین وجه گشوده می شود … ای دوست، یک سالکِ تسلیم و هوشمند، دعایش اینگونه است. آن را ذکر خود قرار ده.
58- “عِبادُ اللهِ”
همه مخلوقات خدا هستند، اما همه بندگان خدا نیستند. این دو با هم فرق دارند. لفظ “عباد الله” که در هفت جای قرآن آمده است، اشاره به افراد خاصی است. هر کسی را شامل نمی شود، چه هر کسی بنده ی خدا نیست. بسیاری بنده ی دنیایند، بنده ی نفس خویش اند، بنده ی زر و زور و تزویر اند … موسی(ع) هنگامی که سراغ فرعونیان می رود فقط خواهان “عباد الله” است، نه کس دیگر! “اَن اَدُّوا اِلَیَّ عِبادَ اللهِ” ( بندگان خدا را به من تحویل دهید)! حال برای اینکه بدانی “عباد الله”، کیانند، بهترین شرح را امام صادق(ع) فرموده اند که آن را از “حقائق التفسیر” ابو عبدالرحمن سُلَمِی(۲۲۱ص) برایتان ترجمه و نقل می کنم:
“عباد الله”، سه گونه اند: یکی بنده ای که با خداست. یکی بنده ای که با نور اوست. و یکی بنده ای که با ذکر اوست. اما آنکه با خداست از مشتاقین است و این درجه ی مصطفی (ص) و انبیاء (ع) است. اما آنکه با نور خداست، همان اهل ایمان اند که بر نور پروردگار خویش اند. و اما آنکه با ذکر خدای تعالی است، از عارفان است، “اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ”.
59- اَوَلا یَرُونَ اَنَّهُم یُفتَنُونَ فِی کُلِّ عامِِ مَّرَّةً اَو مَرَّتَینِ”
آیا آنها نمی بینند که در هر سال یکبار یا دوبار آزمایش می شوند؟!
امتحانات الهی برای سالکان یک نعمت بزرگ و سکوی پرتاب به دگر سوی اند. کل زندگی خود یک آزمایش است اما خداوند در این آیه به یک یا دوبار آن در هر سال اشاره می کند. معلوم است که امتحانات دیگر خُرده امتحان اند و در واقع جهت آماده شدن برای گذر از این یکی دو امتحان اصلی وضع شده اند. هر سال در مفهوم الهی اش، اشاره به یک دوره ی کامل است برای همین در اینجا کلمه ی “عام” بکار رفته و نه “سَنَة”. این نکته اشاره به دوازده مرحله انرژیایی دارد که حکما به آن دوزاده برج یا ستاره گویند. هر کدام از این برج ها حکایت خود را دارند همچنانکه هر ماه و فصلی حکایت خود را دارد. گردش افلاک در منظومه، و نیز گردش منظومه به دور مرکز کهکشان، در واقع توفانی از انرژی های شناخته شده و ناشناخته اند. این انرژی های توفنده، بر روح و روان و حتی جسم آدمیان، دوره به دوره به فراخور حالشان تاثیرگذار و در مواقعی حتی آنها را به حالات غریب می کشانند. امروزه این امری ثابت شده است و خرافات نیست. انرژی، تاثیرگذار است. برای گذر از یک دوره ی دوازده مرحله ای چرخشی، به دوره ی بعد، همواره یکی دو چالش، یا به تعبیری، شکاف انرژیایی پدید می آید ( برای آگاهی بیشتر به کتاب “کلمات بارانی” رجوع کنید). سالکی که این نکته را بداند، با صبر و متانت و توکل، تعادلش را حفظ کرده و به نیکی از این امتحانات یا شکاف ها عبور می کند. این امتحانات میتوانند در جلوه ی بیماری، خسارت، سختی و تنگنا، تحمل خُرده ستمگران، و حتی بالعکس، میتوانند در وجهه راحتی، شهوت، ثروت، و یا قدرت رخ بنمایند. مهم این است که سالک از این امتحانات به خوبی بگذرد و اسیرشان نشود. ظاهر خوب یا بد آنها فرقی نمی کنند. او باید ظرفیت خود را نشان دهد، آگاهی خود را بر گیرد، و در هر دوره آستانه تحمل خود را بالا بَرَد. چنین لطیف شدنی، چنین خلوصی، به واقع سرمایه ی او برای ورود به دور دوازده مرحله ای بعدی است. اگر سالکی موفق به گذر از این امتحانات نشود، در همان مرحله مانده و تا این دوره پابرجاست، امتحانات نیز مرتباً در همان سطح، برای او تکرار می شوند. زیرا تا آگاهی اش را از آنها بر نگیرد، رهایش نمی کنند. این روند چونان دیدن خوابی است که به دفعات تکرار شده است. برخی هستند که یک خواب را به تکرار می بینند و از آن خلاص نمی شوند. و آن به این دلیل است که درس آن را نمی گیرند. زیرا هر گاه چیزی فهمیده شود بدون شک عبور از آن قطعی است. ای دوست، آنچه که آدمی برای گذر از مراحل عدیده ی حیات نیاز دارد، “آگاهی” است. پس در هر ماجرایی، آگاهی ات را بر گیر و بگذر. بدان، برای روح بزرگ تو، هیچ مرحله ای ارزش ماندن و جاخوش کردن ندارد. هر چند که از منظری باطنی، کل این دوره خود رو به اتمام است. “وَ اصبِر وَ ما صَبرُکَ اِلّا بِلله” (صبر کن! هر چند صبر تو جز به توفیق الهی نخواهد بود!)
60- “اِنَّ الفَضلَ بِیَدِ اللهِ یُؤتِیهِ مَن یَشاءَ”
(برتری دادن، به دست خداست و آن را به هر که بخواهد عطا می کند!)
هیچکس دست خدا را نخوانده است زیرا علم او، فراتر از فکر و اندیشه های بشری است. گاه کارها می کند که حتی حکمای الهی به حیرت فرو می روند. مثلاً؛ مقام بلند توحيد را به ابراهیم (ع) که پدرش و بقولی عمویش بت تراش بود، می دهد، اما آن را به کنعان که پدرش نوح شیخ المرسلین بود، نمی دهد. و یا موسی(ع) را در دربار پر از رقص و شراب فرعونیان پرورش می دهد اما او را تحت تربیت اصحاب کنیسه و معبد و صومعه نمی گذارد. “برکت” را به عیسو که پسر بزرگ اسحاق (ع) است، نمی دهد، اما آن را به یعقوب که خود را به کذب بجای برادر بزرگ جا میزند، عطا می کند. خلافتش را به ابلیس که هفت و بقولی هفتاد هزار سال او را عبادت کرده نمی دهد، اما آن را به آدمی که براحتی ظرف چند ساعت نافرمانیش می کند، عطا می کند… حقاً که علم او، خاص خودش است، و فضل و برتری را به هر کس که بخواهد عطا می کند. پس ای دوست، هیچگاه محزون و مایوس نباش و همواره به خودش توکل کن. چه هیچکس نمی داند که فعل بعدی او چیست و کدام است، و این “فضل” به کجا سفر خواهد کرد.
انتشارات: عصر کنکاش
منبع فایل های صوتی:
کانال تلگرام آثار صوتی مسعود ریاعی
نویسنده: مسعود ریاعی