601- “الکاذبین”
☆ “کاذبین” را غالباً به دروغگویان ترجمه می کنند. اما این ترجمه ای ناقص و نارساست. زیرا دروغ گفتن فقط یک وجه از معنای “کاذب” است. دروغ حیطه های گوناگون دارد. شخص کاذب گاه احساساتش دروغین است، گاه اندیشه ها و باورهای ذهنی اش دروغین است، گاه رفتارش دروغین است، آن هم بی آن که حتی سخنی بر زبان آورده باشد. گفتن سخن دروغ فقط یک وجه ظاهری از قضیه است. اهل کذب کسانی اند که در دروغ و با دروغ زندگی می کنند. کارشان را با دروغ به پیش می برند و همواره در دروغ قوام یافته و می یابند. اینان مَظهَر دروغ و تجلّیگاه آنند. این کسان از دیگران انتظار راستی و درستی دارند اما وجود خودشان کمترین بهره ای از راستی و درستی نبرده است. کاذبین، انکار کنندگان حق اند و در این کار تخصص و تبحری شگفت به دست آورده اند. اینان می توانند براحتی برای عوام، یک چیز باطل و احمقانه را، مفید و ارزشمند جلوه دهند، و بالعکس، هر مفید و نجات بخشی را، مضر و شیطانی معرفی نمایند. بر خلاف تصور بسیاری که خیال می کنند کاذبین هر جامعه بیشتر از افراد بی سواد و کم سواد و بیکار و کم نفوذ تشکیل شده است، باید گفت که ابداً اینطور نیست. اتفاقاً بیشترین کاذبین دارای دانش و بینش اند و عموماً از قدرت و نفوذ برخوردارند. زیرا اگر اهل دانش نباشند چگونه می خواهند آیات حق را انکار کنند؟! دقت کن! کسی که بتواند آیات حق را انکار کند باید دارای دانش و بینش کافی برای رد و انکار باشد. باید چنان خود را بنمایاند و چنان بیانی داشته باشد تا بتواند حقی را انکار کرده، و حتی بتواند آن را به نفع خود مصادره نماید. “کاذبین”، یک گروه احمق نیستند. آنها یک جمع منسجم اند که در هر جامعه، برخوردار از قدرت تخریبی قابل توجهی اند. و دقیقاً از این روست که قرآن کریم بارها نسبت به آنها و خطرات شان هشدار می دهد. “لَعنَتَ اللهِ عَلَی الکاذِبِینَ”(کاذبین از رحمت خدا دور باد!).
ای دوست، از دیگر نشانه های کاذبین، توانایی شان در تمسخر و استهزا است. این چنین رفتاری برایشان همچون یک سلاح کارآمد است. زیرا دریافته اند که اگر بتوان با تکه پراندنی، یا برچسبی، یا تکه کلامی عوام پسند، نکته ی حقی را مورد حمله قرار دهند و تکذیبش کنند، چنین روشی بهتر و کارآمدتر و کم هزینه تر از هر بحث و نقد و گفتگویی است. کاذبین، توجیه گرانی زبر دست اند. هر چیزی را به راحتی و آنگونه که بخواهند توجیه می کنند و حتی برایش سند و مدرک دست و پا می کنند. زیرا کاذبین برای پیشبرد اهداف شان باید در انظار عموم راستگو جلوه کنند. تا باورشان کنند. پس مجبورند به جلوه ی صادقین در آیند. فلذا منافق نیز هستند.
602- “لا تَدخُلُوا بُیُوتاً غَیرَ بُیُوتِکُم حَتَّیٰ تَستَأنِسُوا”
(به خانه ای غیر از خانه های خودتان وارد نشوید مگر آنکه اجازت طلبیده باشید)
معنای اول: خانه هر کس حریم شخصی اوست، مکان امن و راحت اوست. هیچ کس حق ندارد بدون اجازه ی قلبی صاحب خانه بدان وارد شود. دقت کن! قرآن این اجازه را با فعل “تَستَأنِسُوا” آورده است. و آن یک اجازه ی واقعی و قلبی است. ریشه ی آن اُنس است. این یعنی حتی اخذ اجازت های فریبکارانه نیز باطل است. این اجازه ریشه در اُنس و رضایت خاطر دارد. در خبر آمده است که خلیفه دوم در یکی از شبگردیهای دوران خلافتش، متوجه خانه ای می شود که از آن صدای ساز و آواز و هلهله شادی می آید. پس به بهانه اینکه جلوی منکری را بگیرد بدون اجازه وارد آن خانه می شود… و آخرالامر چون در می یابد که این کارش صرفاً از روی یک احساس، و خلاف شرع و حکم قرآن بوده است، توبه می کند(جامع التمثیل ص ۶۶۹). ای دوست، ورود به حریم خصوصی هر کس، اذن ورود می خواهد. این یعنی حتی خلیفه ی مسلمین نیز نمی تواند بدون اجازه ای که مورد تایید حق تعالی باشد، وارد خانه ی کسی شود، چه رسد به دیگران.
معنای دوم: خانه ی هر کس سینه ی پر اسرار اوست. نمی توان به اسرار دیگران سَرَک کشید. نمی توان با سؤال پیچ کردن دیگران، به درونیات شان ورود کرد. تجسس در اندیشه و احساس دیگران مذموم است. خطاست. اگر شخصی تو را در باره مسائل خصوصی اش صالح دانست و طرف مشورت قرار داد، این یعنی اجازه ی ورود داده و تو حق ورود داری. جز این باشد یک تجسس زیانبار است. پیامبر اکرم (ص) فرمودند:”من مأمور نیستم که دل های مردم را بکاوم و درونشان را بشکافم” (کَنزُ العُمّال ج ۱۱، ص ۳۱۱ ح ۳۱۵۹۷)
در ادامه همین آیه شریفه نیز آمده است “ذلِکَم خَیرٌ لَکُم”؛ یعنی رعایت این نکات برایتان “خیر” دارد. پس اگر واقعاً بدنبال خیر هستی باید چنین نکاتی را رعایت کنی. بدان که عدم رعایت، یعنی “شر” را به روح و جان خود تزریق کردن.
معنای سوم: “بیوت” در اینجا اشاره به مقام و مرتبت الهی سالکان دارد. این یعنی هر کسی را جایگاهی است الهی، که متناسب با شعور و قابلیت اش است. اینجا خانه ی روح اوست. کرسی اقتدار و توانمندیهای باطنی اوست. ورود و دخالت در مقام و رتبت باطنی کسی جایز نیست مگر با اجازت قلبی صاحب مقام.
603- “الکافِرُونَ هُمُ الظالِمُونَ”
(کافران همان ظالمان اند)!
چه واضح و صریح و بی پرده است این آیه! اگر در پی شناخت کافر هستی، اگر می خواهی بدانی کافر کیست، ظالم را ببین! کافر همان ظالم است. این ظلم است که کفر است. پس بیایید راهی آسان برگزینیم و برای شناخت کافران، اوضاع ظالمان را بی هیچ شرحی از زبان خود پیامبر اکرم(ص) بشنویم!
پیامبر اسلام(ص):
☆ از ستم کردن بپرهیزید زیرا دل های شما را ویران می کند.
کَنزُ العُمّال ج ۳ ص ۵۰۵
پیامبر اسلام(ص):
☆ میان بهشت و آدمی، هفت گردنه هست که آسانترینِ آنها مرگ است.
از ایشان پرسیده شد؛ پس سخت ترینِ آنها چیست؟!
فرمود: ایستادن در پیشگاه خداوند، آنگاه که ستم دیدگان، گریبان ستمگران را بگیرند.
کنز العمال ج ۳ ص ۸۲۴
پیامبر اسلام(ص):
☆ از ظلم کردن بپرهیزید، که آن، ظلمت های روز قیامت است.
الکافی ج ۲ ص ۳۳۲
پیامبر اسلام(ص) فرمود؛ که خداوند می فرماید:
☆ به عزّت و جلالم سوگند که از ستمگر، در دنیا و آخرت به طور قطع، انتقام می گیرم، و از کسی هم که ستمدیده ای را ببیند و بتواند یاری اش رسانَد، اما نرسانَد، بی گمان، انتقام می گیرم.
کنز العمال ج ۳ ص ۵۰۵
پیامبر اسلام(ص):
☆ هر که به ستمگری کمک کند، خداوند همو را بر وی مسلط می گرداند.
کنز العمال ج ۳ ص ۴۹۹
پیامبر اسلام(ص):
☆ هر کس بداند کسی ستمگر است و با این حال، او را همراهی کند، از اسلام خارج شده است.
کنز العمال ج ۶ ص ۸۵
پیامبر اسلام(ص):
☆ از دعای ستمدیده بترسید زیرا او از خداوند، حق خود را می طلبد، و خداوند هیچ حقداری را از حقش محروم نمی کند.
کنز العمال ج۳ حدیث ۷۵۹۷
پیامبر اسلام(ص):
☆ از دعای ستمدیده بترسید؛ اگرچه کافر باشد، زیرا هیچ چیزی جلویِ دعای مظلوم را نمی گیرد.
کنز العمال ج ۳ ص ۵۰۰
پیامبر اسلام(ص):
☆ هر گاه به اهل ذِمّه (غیر مسلمانانی که در سرزمین اسلامی زندگی می کنند) ستم شود، دولت دشمن روی کار می آید.
کنز العمال ج ۳ حدیث ۷۶۰۴
و همچنین امام صادق (ع) نیز فرمودند:
☆ شیعه ی ما نیست کسی که به مردم ظلم کند.
تُحَفُ العُقُول ص ۳۰۳
604- “الاَخِلّاءُ یَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ اِلّا المُتَّقِینَ”
(دوستان نیز در آن روز دشمن یکدیگرند مگر اهل تقوا)!
☆ خوب دقت کن! در روزی که حقایق بر ملا می شود این تنها اهل تقوا هستند که اهل دشمنی نیستند. جز اینان همه اهل دشمنی و دشمن پروری اند. تنها استثناء آنهایند و آیه صراحت دارد. و بارها گفته ام که اهل تقوا کسانی اند که در کیفیت “نه خواستن” و “نه نخواستن” سکنا دارند. آنها نه اهل خواهش و آرزویند، و نه اهل کینه و نفرت پراکنی. نفس شان، نفس مطمئنه است. هیچ نیازی به دشمنی ندارند. زیرا از تضادها رهایی یافته اند. ذهن شان به چیزی چنگ نمی زند. پاک و آزاد و رهایند. خالی از غیر و پر از اویند. پس هر جا که باشند، اثر خیرشان را می گذارند و بی توقع می روند. متقین بهترین و پاکترین و قابل اعتمادترین نیروهای خدایند. خالص اند و با عشق کار می کنند. متقین، دشمنی ها را دامن نمی زنند بلکه آنها را از میان بر می دارند. با کار نیک شان، سیئات را از بین می برند. متقین اصحاب آیه “اِنَّ الحَسَنات یُذهِبنَ السَّیِّئات” اند. پس اهل نجات اند. اهل عمران و آبادی اند. جنگ طلب نیستند و به وادی خشونت و دشمن پروری ورود نمی کنند. ای دوست برای رهایی از کینه و دشمنی این آیه را همواره به یاد داشته باش؛ “…اِلّا المُتَّقِینَ”!…”اِلّا المُتَّقِینَ”!
605- “… نُورَاً و هُدًی لِلنّاسِ تَجعَلُونَهُ قَراطِیسَ …”
(… شما نور و هدایت مردمان را تبدیل به مشتی کاغذ کرده اید …)!
☆ این کار ذهن گرایانِ تاریک اندیش است. کسانی که با برداشت هایشان هر حقیقت زنده ای را تبدیل به نوشته های مرده و پراکنده می کنند و نامش را علم می گذارند. این کار را می کنند و باعث می شوند تا حقایق بسیاری پنهان بماند “تُخفُونَ کَثِیراً”! ای دوست، “نور” و “هدایت”، حقیقت حیات و آگاهی اند. زنده اند، و زنده را باید زنده دریافت کرد. تو “حقیقت زنده” را در هیچ کتاب و نوشته ای نخواهی یافت. زیرا حقیقت از جنس کاغذ و جوهر نیست. حقیقت چون دانه ای زنده باید از وجود خودت سر بر آورد. حتی آن کتابی که قرآن می فرماید؛”ذلکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ” (آن کتاب که هیچ شکی در آن نیست)، مرادش کتاب کاغذی نیست، زیرا هیچ کاغذی نازل نشده است. “آن” اشاره به کتاب زنده است. در زنده چگونه میتوان شک کرد؟! زیرا زنده است! خداوند کاغذ نازل نکرده است. نَفَسِ حیّ قیّوم کاغذی نیست. آن حقیقت زنده و اصل جریان حیات است. تمام کتب وحیانی، یعنی همانها که حامل “نور” و “هدایت” اند، اشاره به وجود زنده ای دارند که مملو از حیات و آگاهی است. کتاب خدا را وجودی زنده بدان. و این در برخی احادیث نیز به صراحت آمده است. پس هوشمندانه نکته را دریاب و خود را از هر پیش ذهنیِ مخرّب و بازدارنده خلاص کن، خالی کن، تا در جریان سلوک و مراقبه ات، نور و هدایت الهی را به نیکی دریافت کنی. تا زنده شوی به کتاب زنده، و به “نور” و “هُدیٰ” واصِل گردی. و این را نیز بدان که نوشته ها در بهترین حالت شان، فقط جهت را به تو نشان می دهند و لا غیر. رفتن با خود توست! و تمام خیرات و برکات در همین رفتن و سیر شورانگیز تو نهفته است. و یادت باشد که خدا نور و کتاب زنده ی روشنگر نازل می کند؛ “قَد جاءَکُم مِنَ اللهِ نُورَُ وَ کتابَُ مُبِینَُ”. پس نوری را که با اوست تبعیت کن؛ “وَاتَّبِعُوا النُّورَ الَّذِی اُنزِلَ مَعَهُ”.
606- “الشیطان الرجیم”
(شیطان رانده شده)
☆ شیطان از رحمت الهی رانده شده است انقدر او را به سوی خود نکش! تو با مدام فکر کردن در باره ی شیطان، باعث جذب بیشترش می شوی. خودت را از این تضاد رها کن. پر و بالش مده و با یادکردش او را به وجود خودت مکشان. حتی از قول خودت مگو که لعنت بر شیطان! بلکه بگو “لعنت خدا بر شیطان”. لعنت طعام اوست. تو به او طعام نده. بگذار طعام لعنت خدا را بخورد. اگر تو به او غذا بدهی، مدام به سراغت می آید! بهتر است با پناه بردن به خدا، خالق را با او طرف کنی زیرا تو از پس شیطان نفس بر نمی آیی اما خداوند خوب بر می آید و خوب می داند که چه کند. قرآن می فرماید؛ “فَاستَعِذ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیم”؛ از شر شیطان رانده شده به خدا پناه ببر”. این یعنی؛ تو وارد این بازی مرگبار تضاد مشو. بلکه با مراقبه خودت را از این تضاد و کشمکش بیرون آور. که چون چنین کنی آنگاه نفس ات نورانی می شود، بی خوف و اندوه می شود. آرامش می یابی. و از این پس؛ این شیطان است که از تو خواهد گریخت! این شیطان نفس امّاره است که تو را ترک خواهد کرد. یک سالک نیک می داند که نباید به شیطان بپردازد، نباید ذاکرش باشد، و او را مدام به یاد آورد. این کاری خطاست. زیرا هر چیزی را که مدام یاد کنی، همان از آنِ تو خواهد شد! شیطان را از آنِ خود مکن! سالک تنها یاد حق تعالی را در خویش زنده می دارد، نه یاد کس دیگر را! بگذار همانطور که خدا او را از درگاه خویش رانده است، رانده بماند. نزدیکش نکن! با اوهام خودت، به زندگی ات دعوتش نکن! بلکه با پناه بردن به خداوند، اندیشه شیطان را رها کن و تنها خدای رحمن را به یاد آور.
607- “اِنَّ الدِّینَ عِندَاللهِ الاِسلامُ”
(دین نزد خدا، تسلیم بودن است)
☆ تسلیمِ حق بودن، همان دین مقبول حضرت حق است. هر که تسلیم حق است، دین خدایی دارد. به واقع تنها دین نزد خدا همین است. از اول خلقت نیز همین بوده است. و دقیقاً از این روست که پیامبران در قرآن، از آدم و نوح و ابراهیم و یعقوب و… همه خود را مُسلِم یعنی تسلیم شده به حق نامیده اند. و حق، راستی و درستی است. عین پاکی و صداقت است. روح حاکم بر تمامیت هستی است. غریبه نیست و مطابق با فطرت پاک خودت است. و تسلیم بودن، یعنی به حقیقت زنده تن دادن و با جریان حیات هماهنگ بودن. یعنی پذیرش هستی و با آن حُسن سلوک داشتن. انسان تسلیم شده، رام و مطیع حق است. این یعنی؛ او تسلیم ذهنیاتش نیست، تسلیم اوهامش نیست، تسلیم برداشت ها و نظریات و احساسات پراکنده اش نیست، بلکه تسلیم حق است، و لو این حق مخالف مطامع نفسانی اش باشد. برای تسلیم بودن، باید همواره هشیارانه در حال باشی. زیرا حق، در هر زمانی، در شأنی است “کُلَّ یَومٍ هُوَ فِی شَأن”! حق با آنکه ذاتش ثابت است اما هر روز در مظهری متجلّی است. “او” در هر جا و هر موقعیتی تو را امتحان می کند و تسلیم بودنت را می آزماید. تا تو را به خودت نشان دهد. تا آگاه شوی و روزی به تمامیت تسلیم نائل گردی. ای دوست، طریقت تسلیم، همه جانبه از آنِ خدا شدن است. و آن که از آنِ خدا شود خدا نیز از آنِ او خواهد بود؛ همچنانکه در حدیثی قدسی آمده است “کُن لِی اَکُن لَکَ”.
608- “عِلمُ الکتاب”
(علم کتاب)
☆ سالک واصِل به حقیقت کلام خدا، کسی است که آیات را در نسخه ی اصلی یعنی اُمُّ الکتاب می بیند. به بیانی دیگر؛ جایگاه و کاربرد هر آیه را در آن کیفیت برتر می نگرد. کسی که چنین توان روحی به او عطا شده باشد همان است که قرآن در باره او می فرماید؛ “وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتاب”(کسی که علم کتاب دارد)! این علم کتاب با آن علم کتابی که در مکتب و مدرسه به تو گفته اند، تفاوتی از زمین تا آسمان دارد. کاری که علم کتابِ واصلان می کند کارستان است. نمونه اش کسی است که تخت بلقیس را کمتر از یک چشم بر هم زدن از سرزمین سبأ به نزد سلیمان آورد. این یک کار جزئی از کارهای علمُ الکتاب است. و دقت کن که می فرماید “علمُ الکتاب”! یعنی این کار، علمی است. نه خرافی یا توهّمی. نه شعبده و جادو. و هر علمی، زبان خود و فرمول خود را دارد. حال اگر این کتاب وجود خودت باشد و مراد از ام الکتاب، حقیقت همان وجود، پس بخوان کتابت را؛ “اِقرَأ کِتابَکَ”! که در آن از هیچ تر و خشکی فروگذار نشده است “وَ لا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فِی کِتابٍ مُبِین”! و یادت باشد که علم تو به خودت -که جهانی بزرگ در آن سرشته اند-، علم تو به کتاب ات است! بدان، آیات روشن، نه بر روی کاغذ، که به فرموده قرآن، در سینه کسانی است که از آن علم بهره مندشان کرده اند؛ “بَل هُوَ آیاتُ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ اُوتُوا العِلم”! نکته اینکه؛ یک رابطه ی اسراری و در عین حال علمی، مابین آیات انفسی(درونی) با آیات آفاقی(بیرونی) وجود دارد که بهره مندی از آن، علمُ الکتاب واصلان حق را، کاربردی می کند. به بیانی دیگر؛ آنگاه که چیزی در نفسِ سالک آگاهانه تغییر کند، متناسب با همان، چیزی در بیرون تغییر خواهد نمود. زیرا تغییرات بیرون -هر چه که باشند- تابع تغییرات درون اند. سالک با شناخت خودش و معرفت از تناسب آیات درون با بیرون، علم المیزان کتابِ هستی را به لطف حق در می یابد… دنیای ما اینگونه تغییر می کند نه با زور!
609- “فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ اِلّا قَلِِیلَاً مِمِّا تَأکُلُونَ”
(پس آن را جز اندکی که میخورید، بقیه را بگذارید در خوشه اش بماند!)
هر حقیقتی را نمی توان و نباید به هر کس گفت. چنین کاری جفا به حکمت است. پس بهتر است جز اندکی، مابقی در همان خوشه اش بماند! این سفارش قرآن است و نجات بخش از هر قحطی است! فلذا آن روح های آگاه و واصِلان حق، مأمورند که حقایق اسراری حکمت را تنها به اهلش برسانند و نه جز آنان. کمیل بن زیاد از امیر المؤمنین (ع) روایت نموده که ایشان با دست به سینه شان اشاره کرده و فرمودند؛ “در اینجا دانش هایی گرانبهاست و کاش برای آن حاملانی می یافتم”. و همچنین در مفاتیح الغیب از قول امام سجاد(ع) در ابیاتی چنانکه مشهور است آمده:
-ای بسا گوهرهایی از علم و دانش های پنهان است که اگر آن را آشکار نمایم،
– هر آینه گویند که تو بت پرستی، و مردمان مسلمان ریختن خون مرا روا دارند”.
از ابن عباس نیز مشابه همین مشی را روایت کرده اند که گفت: “اگر آنچه را که من از معنای آیه ی “اللهُ الَّذِی خَلَقَ سَبعَ سَماوات وَ مِنَ الاَرضِ مِثلَهُنَّ …”، می دانم برایتان بگویم، مرا کافر انگاشته سنگسارم می کنید”!
همه ی این سخن ها بر آن دلالت دارند که دریافت حقیقت، قابلیت می خواهد. ظرف مناسب می طلبد. و ظرف مناسب، همان سینه ی پاک است. سینه ای خالی، بدون پیش ذهنی و پیش داوری، و پاک از هر انگیزه نفسانی و جاه طلبانه. سینه ای که اگر حقیقتی را بداند هرگز از آن ذرّه ای سوء استفاده نمی کند. فلذا بزرگان نیک می دانند که آن دانه های ارزشمند آگاهی را بر هر زمین شوره زار نریزند، و بگذارند در همان خوشه اش باقی بماند تا دوره به دوره و سینه به سینه به اهلش برسد. اگرچه این اهل در هر دوره ای بسیار قلیل باشند.
610- “قُل اِنَّ المَوتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنهُ فَاِنَّهُ مُلاقِیکُم”
(بگو؛ این مرگی که از آن می گریزید شما را در خواهد یافت)!
[موضوع: “تَفِرُّونَ”]!
☆ گریز از مرگ احمقانه ترین کاری است که یک نفر با زندگی اش می کند. در این دنیا گریز از مرگ ممکن نیست. زیرا که مرگ بخش مهمی از همین زندگی است. چرخ زندگی بدون وجود آن نمی چرخد. ما با مرگ زندگی می کنیم. در آن قرار گرفته ایم. لحظه ی پیش مُرد و لحظه ی جدید متولد شد. دیروز مُرد و امروز آمد. مرگ همواره با ماست. ما همواره با او اینطرف و آنطرف می رویم. او از درون و بیرون ما را احاطه کرده است. از مرگ نمی توان گریخت همچنانکه از زندگی نمی توان گریخت. مرگ و زندگی دو روی یک سکه اند. با هم اند. واحدند. “مُحیی” همان “مُمیت” است. دریاب نکته را! برای کنار آمدن با مرگ باید با آن رفیق بود نه اینکه از آن گریخت. به کجا می خواهی بگریزی؟! به هر طرف رو کنی او در انتظار توست! چنین گریزی نشانهٔ حماقت است. مرگ هر جا بخواهد ما را در خواهد یافت چه در بستر چه در راه. چه در غفلت چه در هشیاری. پس هشیار باش! اگر میخواهی از مرگ بگریزی، بگذار بهترین راهش را نشانت دهم! بهترین راه گریز از مرگ، پذیرش آن است. فهم آن است. تو تنها با فهمیدن مرگ است که از آن گذر خواهی کرد. و بهترین راه فهم آن، اتخاذ موت اختیاری است. و آن با مراقبه حاصل می شود. تو با مراقبه ای اصیل وارد حوزه مرگ می شوی. در این مراقبه، نه فکری است نه خواهشی است نه ذهنی است و نه ذهنیتی! تو در یک سکون و خاموشی همه جانبه فرو می روی! و آنگاه، و آنگاه، مرگ را به بهترین وجه می بینی. با او در بهترین وضعیت ملاقات می کنی. و بجای ترس و گریز، با او دوست می شوی. و حتی او را به عنوان مشاور عالی خودت بر می گزینی!
611- “اَمواتٌ غَیرُ اَحیاء”
(مردگانی اند که زنده نیستند)!
☆ تعریفی که خداوند از مردگی و زندگی دارد با تعاریف بشری ما یکسان نیست. زنده بودن نزد او چیز دیگریست و این مردگان که به آنها اشاره دارد ظاهراً زندگانی اند که فقط می جنبند و میخورند و حرّافی می کنند اما به حقیقت مردگانند و مردگی می کنند. درست بالعکس شهدایی که به چشم ظاهر مرده اند اما به واقع زنده اند و نزد خداوند روزی دارند. اما زنده کیست و مرده کدام است؟! زنده کسی است که به روح زنده است. کسی است که آن چه را که هست می بیند. جهان واقع را می بیند نه افکار و توهّماتش را. زنده آن است که به تمامی در هستی حضور دارد. کسی است که بیدار شده و سرزمین اوهام و رؤیاها را پشت سر گذاشته است. زنده آن است که هر لحظه با جریان حیات ارتباط آگاهانه دارد و آن به آن با هستی در حال داد و ستد است. زنده کسی است که عشق می ورزد و آباد می کند و زندگی می بخشد. کسی است که پویاست. رونده ای است که با جریان حیات هماهنگ و همراه است. اهل جاری شدن است. زنده، اسیر ذهنیات و تفکراتش نیست و در زندان های تاریک باورهای سخیف و احمقانه به سر نمی برد. زنده آزاد است. مُخلَص است. زنده کسی است که آرمان پرست نیست. بعداً زندگی نمی کند بلکه همواره فِی الحال زندگی می کند. زنده هم اکنون و همینجاست. زنده، زنده پرستی است که فقط “حیّ” را می پرستد. “زنده” را. چه هیچ خدایی جز این “زنده” نیست؛ “هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلّا هُوَ”.
612- “فَانتَشِرُوا فِی الاَرضِ”
(در زمین انتشار یابید!!)
☆ مرحله ای است در سلوک تحت عنوان “انتشار در زمین”. و این مرحله ای است که بعد از وصل اتفاق می افتد. آنگاه که صلاة تمام می شود! مرحله ی قبل، “جمع” بود اما این مرحله “انتشار” است! یکی الیاسی است و دیگری خضری. یکی قبض است و دیگری بسط. در مرحلهٔ انتشار، تو نباید به زمین بچسبی! نباید از اصحاب “اثّاقَلتُم اِلَی الاَرضِ” باشی! باید جاری شوی. باید شجاعانه به سفر سلام کنی. باید پشت سر گذاشتن را عملاً یاد بگیری. اکنون دگر یکجا بودن و ساکن بودن خطاست. باید با انتشار خود، نور وجود را انتشار دهی. آگاهی را وسعت بخشی. باید با ارکان دیگر هستی ارتباط زنده ایجاد کنی. و این یک سفر خارق العاده در خلق است. یک زیارت ناب از جریان حیات و پدیده هایش است. یک خروج آگاهانه از غار خود است. سفری است که تمام نعمت هایی را که برای توست در آن نهاده اند. تو فضل خدا را در این پویایی خواهی یافت. به عبارتی؛ آن چه توراست، در این سفر است. رسیدن، در دل این سفر است. تو با چنین سفری، با چنین انتشاری در زمین، دوباره زنده می شوی. سرپا می شوی. خودت می شوی. این انتشار، اصل نعمت و فضل خداست. وسعت وجود تو در گرو همین انتشار است و تو با این انتشار، خود جهان می شوی. این انتشار، برخوردار شدن بدون وابسته گشتن است. همچنان که می روی، به تو می دهند! کسانی که از این انتشار بی خبرند و یا حاضر نیستند از جای به ظاهر با ثبات و گرم و نرم شان تکان بخورند، کسانی که نمی خواهند جاری شوند، بی شک همچون مردابی خواهند گندید. و چه حیف!
613- “فَاُولئِکَ تَحَرُّوا رَشَداً”
(آنها [تسلیم شدگان] در راه رشد آزاد شدند!)
☆ راه رشد و نیل به آزادی، پذیرش و تسلیم است. هماهنگی با هستی و همراهی با جریان ناب حیات است. این پذیرش و تسلیم، عین آزادی است. خودِ رشد و رهایی است. کسی که خدای آزاد و مطلق را بنده است، به واقع آزادی را بنده است. چنین کسی هرگز در زندانهای ذهنی اسیر نمی شود و در احساسات و عواطف تاریک محبوس نمی گردد. بلکه در هر مرحله ای از حیات راه خروج برایش باز است. چه او تسلیم لایتناهی است. تسلیم بی حد و مرز است. پس هیچگاه در نمی ماند و به بن بست نمی رسد. محال است کسی خدای آزاد را تسلیم باشد و آزاد نشود. زیرا قاعده اینست؛ هر که را بپرستی شبیه همو می شوی. چه “المَرءُ مَعَ مَن اَحَبَّ”!
ای دوست، هر دینی که جوهره اش آزادی نباشد و تو را از هر نوع اسارتی آزاد نکند، بدان که آن دین خدا نیست و کنارش بگذار.
614- “مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکاةٍ فِیها مِصباحٌ المِصباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَاَنَّها کَوکَبٌ دُرِّیٌّ”
(مَثَل نور او به چراغدانی مانَد که در آن چراغی است، و آن چراغ در میان شیشه ای بلورین که تلألؤ آن گویی ستاره ای است درخشان)!
☆ در باره این آیهٔ شریفه مفسران و عارفان و حُکَما سخنان بسیار گفته اند که همه در جای خود خواندنی است و لزومی به تکرار آنها در اینجا نیست. اما نکته ای که قصد گفتنش را دارم اینست که این مثال را می توان در خود انسان که میوه ی درخت هستی است، مشاهده کرد. فلذا از این منظر؛ مراد از چراغدان کالبد جسمانی آدمی، مراد از آن شیشه ی بلورین کالبد ذهنی، و مراد از خود چراغ که نور افشانی می کند، کالبد روحی است. نور در این روح است. وقتی جام شیشه ای که همان کالبد ذهنی است، شفاف باشد، آن نور، کالبد جسمانی را نیز برخوردار می کند و جهان بیرون تو نیز روشن به حقیقت می گردد. پس در اینجا سخن از سه کالبد اصلی است؛ ثقیل، لطیف، و اَلطف. ثقیل یعنی همان چراغدان، کالبد جسمی است، لطیف یعنی همان جام شیشه ای، کالبد ذهنی است، و اَلطف یعنی همان چراغ که نور حیات و آگاهی از آنجا سرچشمه می گیرد، کالبد روحی است. حال دقت کن! اگر جام بلورین ذهن، شفاف نباشد، اگر این حباب کدر و پر زنگار باشد، اگر پر از فکر و خیال و توهّمات باشد، اگر غرق خواهش ها و آرزوهای تاریک و دور و دراز باشد، آن نور پر ارزش تمامیت وجود تو را در بر نمی گیرد و تو محروم از یک عظمت بزرگ خواهی شد. این کالبد ذهنی که حکم واسط را دارد بسیار مهم است و باید آن به آن تمیز و شفاف گردد. باید هر صبح و شام زنگار زدایی شود و صیقلی گردد. که اگر چنین شود تو بی شک یک انسان الهی و برخوردار از نور خدا خواهی بود. به نور خدا خواهی دید و به نور خدا زندگی خواهی کرد.
615- “ها اَنتُم اُولاءِ تُحِبُّونَهُم و لا یُحِبُّونَکُم”
(این شمائید که آنها را دوست دارید، آنها شما را دوست ندارند!)
☆ عجب آیه هشدار دهنده ای! چه کسی را دوست داری؟! هوادار و دوستدار که شده ای؟! چه بسیارند افرادی که هوادار و دوستدار کسانی هستند که آنها کمترین ارزشی برایشان قائل نیستند. کسانی را دوست دارند که آنها دوست شان ندارند. امروزه از این دست انسانهای غافل و حماقت پیشه را بسیار می بینی. کافیست نگاهی به این فضای مجازی بیندازی! گاه ملیون ها نفر دوستدار و دنباله رو اشخاص مشهوری شده اند که برخی شان متاسفانه از کمترین معرفت و شعور خداوندی برخوردار نیستند! و صرفاً مشهورند! و یا گاه خیل جمعیتی را می بینی که دوستدار و دنباله رو سیاست بازانی شده اند، که زنده و مرده ی دیگران برایشان عَلیَ السَّویّه است! و یا رمالان مدرن و منجیان دروغینی که جز بدنبال هوادار و مشتری بیشتر نیستند! واقعاً قرآن چه خوب و به موقع هشدار می دهد! ای دوست، دوستدار کسی باش که لااقل سرنوشت تو برایش مهم باشد. کسی که نسبت به آبادی و آرامش روح تو حساس باشد. و از تو سوء استفاده نکند. بسیاری از آن کسان را که دنبال می کنی، تو را به عنوان اسکناس می بینند! تو را به عنوان ابزاری برای رسیدن به شهرت بیشتر و نیل به مطامع خودشان می بینند! آنها دوستت ندارند، احترام هایشان صوری و کلمات فریبنده شان فریبی برای جذب بیشتر است. آنها تو را به عنوان یک مُبَلِّغ مفت و مجانی می خواهند. ای دوست، این آیه هم در حوزه ی دین کاربرد دارد و هم در حوزه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی… این یک آیه ی همه کاره است. آن را به نیکی حفظ کن و نصب العین خود قرار ده تا هیچگاه عمله ی بی جیره و مواجب ظَلمه نگردی.
616- “وَ اَضَلَّهُ اللهُ عَلیٰ عِلمٍ”
ترجمهٔ مفهومی: (و خداوند بر اساس همان علمی که دارند گمراهشان نمود!)
☆ گمراهی علمی! گمراهی بر اساس علم! بر اساس همان چیزی که نجات بخش اش می پندارند! آری، آن که حقیقت طلب نیست، آن که علم اش در خدمت حیات و سازندگی نیست، بر اساس همان دانشی که دارد گمراه می شود! علم اش -بی آنکه بفهمد- او را به گمراهی می کشاند. وسیله ی هلاکتش می شود! و این نکته ای در خور تأمل است. دانشِ چنین کسی نجات بخش نیست، مُهلک است. سعادت نمی آورد، شقاوت را بیشتر می کند. چنین کسی هر چه بیشتر بداند، از حق دورتر شده است! زیرا هدایت، با تسلیم حق بودن محقق می شود نه با انباشتن دانش بیشتر. دانش وقتی مقدس است که در خدمت حقیقت باشد. در خدمت رشد و تعالی باشد. که کارآمد و سازنده باشد. مشکلی را حل کند و باری را از دوش مردمان بر دارد و زندگی را زیباتر کند. بسیاری از دانش ها خادم حیات نیستند و دقیقاً بر ضد حیات اند. محدودکننده و اسارت بار و خفقان آورند. با جریان زنده ی حیات هماهنگ نیستند. ناهماهنگ اند. دانش هایی که به جای زندگی، مرگ می آورند و به جای نشاط، ماتم. پس خدا نیز اصحاب چنین دانش های مخربی را به همان دانش شان گرفتار می کند. آن چنان که می پندارند هدایت یافته اند حال آن که به بیراهه های دور از حقیقت گرفتار آمده اند. پس علم شان بجای نور، هر روز برایشان تاریکی بیشتر می آورد. آنان با علم شان بسوی پرتگاه هلاکت می روند. و این عده در طول تاریخ کم نبوده اند. ای دوست، بلعم باعورا اسم اعظم می دانست! قارون کیمیاگری قابل بود! سامری دانشی اسراری داشت که با بهره گیری از اثر جبرائیلی میتوانست مصنوعی بسازد و آن را بعنوان خدا به خلق الله قالب کند!…
بدان که بدترین و تلخترین عاقبت ها، عاقبت کسی است که علمش او را روانه ی دوزخ کند!
پس هرگز به دانستگی هایت غرّه مشو و راهی جز تسلیم و تواضع در برابر حق تعالی پیش مگیر.
617- “وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ”
(قسم به شاهد و مشهود)!
☆ شاهد کسی است که در حال مشاهده است و مشهود آن است که مورد مشاهده قرار گرفته است. در ابتدا این دو را دو چیز مجزا می پنداری. یکی تو که می بینی و یکی جهان هستی که دیده می شود. اما روزی خواهد رسید که در خواهی یافت، شاهد و مشهود یکی بیش نبوده اند. تو همواره خودت را دیده ای و به مشاهده خودت پرداخته ای! و آن روز “یوم جمع” است، روزی که وجودت به وحدت و یکپارچگی نائل شده است؛ “ذٰلِکَ یَومٌ مَجمُوعٌ”! “وَ ذٰلِکَ یَومٌ مَشهُودٌ”! ای دوست، شاهد و مشهود، واحدند. دوئیتی در کار نیست. جهانی که می بینی، جهان خود توست، و جهانی که دیگری می بیند جهان اوست. تو به هر طرف که رو کنی، در حال دیدن خودت هستی! این یعنی هر آنچه که می بینی خود تویی در آن مَظهَر! در آن کالبد و موقعیت!! هر تصویری که بگیری، آن تصویر توست! خوشایند یا ناخوشایند، تو همواره با خودت روبرو می شوی! و این نکته را به عنوان یک سالک در “روز جمع” به وضوح در خواهی یافت. همان روزی که از پراکندگی و تشتّت ذهنی و احساسی بدر آمده ای و واحد گشته ای. همان روزی که تمامی کالبدها و قوای مُدرِکه ات به وحدت رسیده اند. اکنون دوئیت است. در دوگانگی هستی. زیرا همواره یکی خودت را می بینی، و یکی آنچه را که بیرون توست. دو بینی یعنی همین! و یگانه بینی چیز دیگریست! و آن، روزی محقق می شود که به کُنه توحید پی ببری و تبدیل به وجودی یکپارچه و یگانه گردی. در آن روز شاهد و مشهود را جز یکی بیش نخواهی یافت. و دقیقاً در این کیفیت متعالی است که تو از کثرت رسته ای! در این کیفیت، شاهد و مشهود امری واحد و مقدس اند، زیرا حق تعالی به آن قسم خورده است! و قسم به امری مقدس می خورند!
ای دوست، اگر آنچه را که گفته شد به نیکی دریابی، تو دیگر هرگز نمی توانی به کسی ظلم کنی! زیرا دریافته ای که آن، خودِ تویی در جلوه ای دیگر! آیا هیچ فرزانه ای به خودش ظلم می کند؟!
618- “اِنَّ الصَّفا وَالمَروَةَ مِن شَعائرِالله”
(صفا و مرور از شعائر الهی اند)!
☆ مراد از “شعائر” نماد های الهی اند. اینجا سخن از شعار با شعور است! و صفا و مروه که دو بلندی در کنار کعبه اند، به واقع دو نماد سلوک اند که پیام شان در عمل شان نهفته است! “صفا” همان خلوص است، پاکی و خالی بودن است، و “مروه” همان مروّت است، فتوّت و جوانمردی است. دقت کن! یک سالکِ حق وجودش مدام بین این دو در حرکت است! مدام خود را از هر احساس و اندیشه ی غیری خالی می کند، خالص و پاک می کند، تا بتواند جوانمردانه و بی هیچ توقعی خدمت خلق خدا کند! دریاب ارتباط این دو نماد را! آن شعائر شیوه ی خدمت سالکانه در راه خدا را به تو نشان می دهد! آیا تو که بارها به کعبهٔ الوهیت سیر داشته و میان صفا و مروه هَروَله کرده ای، به شیوه ی پاکانِ جوانمرد اهل خدمتگزاری شده ای؟! آیا خالی از هر خواهش گشته ای و بی توقع، عشق ورزیده ای؟! آیا دو بلندیِ صفا و مروه را در وجود خودت استوار نموده ای؟! آیا این هَروَله ی بین خلوص و خدمت را تبدیل به یک جوشش درونی کرده ای؟! و این سؤالی است که هر سالکی باید خود پاسخ دهد! چه هر انسانی بر نفس خویش بصیر است!
619- “اَنَّ دابِرَ هؤلاءِ مَقطُوعٌ مُصبِحِینَ”
(ریشه ی این ظالمان صبحگاهان کَنده خواهد شد)!
☆ چرا صبحگاهان؟! زیرا همچنانکه صبح با آمدنش، تاریکی شب را محو می کند، طلوع نور فهم و آگاهی نیز ریشه ی ظالمان ظلمت پرست را از بُن بر می کَنَد. صبح یکی از کلمات کلیدی قرآن است. “صبح”، ۱۰۰ است. از جنس قلّهٔ “قاف” (۱۰۰) است. از آن کیفیت بلند و متعالی تابیدن می گیرد. این “صبح” همه چیز را جز یکِ اصلی صفر می کند. نورش چون بتابد، ظلمت از هر نوع که باشد، رفتنی است. آنچنانکه طبق نص آیه، حتی نسل ظالمان نیز مقطوع می شود. “دابِر” شان، “مَقطوع” است! این یعنی؛ پشتی نخواهند داشت. “وَ اَلَیسَ الصُّبحُ بِقَرِیبٍ” آیا صبح نزدیک نیست؟!” و این هشداری است به همه ظالمان و تجاوزگران در طول تاریخ. زیرا ظلم و تجاوز که فرزندان ظلمت اند، در هیچ دوره ای پایدار نبوده و نخواهد بود. زیرا خدا نور “حق” است و چون بی پرده بتابد کار تمام است. و نیز بدان که هر سالکی صبحی برای اشراق اش دارد. صبحی که چون بیاید تمام ظلمات وجودش محو و نابود می گردد.
620- “ آخرت”
☆ آخرت، پایان هست اما نه پایان همه چیز. آن پایان یک دوره و آغاز دوره ی دیگری است. اتمام یک کیفیت از بودن و شروع کیفیتی دگر است. وقتی می گویی امروز آخرین روز هفته است به پایانش اشاره می کنی اما آن بدین معنا نیست که روزهای دیگری وجود ندارد. آخرت اصطلاحی است که پایان مطلق و بن بست معنا نمی دهد. زیرا تا حیّ، حیّ است جریان حیات همچنان باقی است. صورت هایش عوض می شود اما همچنان جاری و باقی است. آخرت کیفیتی متعالی از بودن است و فقط مختص به پس از مرگ نیست. بسیاری از همینجا آن را تجربه کرده و حتی از آن عبور کرده اند. حکایت موسی و آن مرد الهی را در سوره ی کهف با نگاهی دیگر بخوان! که یکی هنوز در دنیا و در ذهنش است و پر سؤال، و دیگری در آخرت و در روحش ساکن است و بی سؤال! در روایات سخن از اَبناء الدنیا هست و اَبناء الآخرة هست و اَهلُ الله! سالکانی که بسوی ذات حق تعالی رهسپارند نه از جنس دنیایند و نه از جنس آخرت، فلذا از دنیا و آخرت، از هر دو می گذرند. آخرت برایشان بن بست نیست، آخر کار نیست. چنین کسی نیک می داند که اینها همه لایه های متنوع حیات و آگاهی اند. روشن کننده ی حقایق و موجبات رشد و تعالی اند… و هر کس به اصل خویش باز می گردد.