201- “اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تَذبَحُوا بَقَرَةً”
(خداوند شما را فرمان می دهد که گاوی را قربانی کنید!)
نه این گاو، گاو متعارف است و نه قربانی کردنش، قربانی کردن معمول. زیرا در کشتارهای معمول، قربانی می میرد، اما در اینجا قربانی، زنده ای است که زندگی بخش می شود. برای همین است که می فرماید؛ اگر بخشی از آن را به مرده ای بزنید، آن مرده زنده خواهد شد. در این “بقر”، زندگی نهفته است، سرشار از حیات است! وقتی آن را بشکافی – بقر به معنای شکافتن نیز هست – از آن جریان زندگی بیرون می زند و جهان مرده را حیات می بخشد. این گاو و قربانی، اشاره به زندگی است، نه مرگ. اشاره به تولد دوباره است، چیزی از درون، دوباره بیرون را فرا می گیرد. این گاو، مردنی نیست، چونان دانه ای که در زمین کاشته می شود، دوباره جوانه زده از خاک سر بر آورده و خود یک شجره ای پر از دانه های زندگی بخش می گردد. ای دوست در همه ی ما، فطرتی پاک و نورانی است که هم زنده است و هم زندگی بخش. اگر خودخواهی های نفسانی مان را که چون دیوی، آن فطرت الهی را به زندان کشیده، قربانی کنیم، اگر شجاعت کنیم و ذهن تاریک اندیش را دور بیندازیم، نور حیات و آگاهی از این فطرت الهی، بیرون زده، متجلّی خواهد شد. اشراق و روشن بینی، به همین معناست، آن نائل شدن به این نور حیات بخش است که همواره با خود تو بوده است. فقط کافیست منیّت خویش را قربانی کنیم.
202- “وَ ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ اَنتَ فِیهِم”
(تا تو در میان شان هستی، خداوند عذابشان نمی کند!)
خداوند را دوستانی است ناب و “مُخلَص”، که در دوستی شان صادق اند و تنها توجه شان به اوست. پس دوست شان دارد و آنها نیز دوستش دارند. و تا این رابطه ی عاشقانه و اصیل پا بر جاست، فرصت توبه و استغفار برای دیگران باقی است! چه وجود ملکوتی اینان است که مانع از عذاب عادلانه الهی است. مباد بروند، که اگر بروند، “رحمت” آن روی “غضب” خویش را آشکار خواهد نمود.
203- “اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرِِ وَ اُنثَی وَ جَعَلناکُم شُعُوبَاً وَ قَبائِلَ لِیَتَعارفُوا”
(ما شما را از یک زن و مرد آفریدیم و آنگاه شما را ملتها و قبائل مختلفی قرار دادیم تا نسبت به یکدیگر شناخت یابید!)
ما را برای معرفت و شناخت به زمین فرستاده اند. فرستاده اند تا در یک زندگی مسالمت آمیز جذب آگاهی کنیم. با هم آشنا شویم، مدارا کنیم، عشق بورزیم، و حیات جمعی و آگاهانه را تجربه کنیم. زیرا همه ی ما از یک رگ و ریشه ایم. اما ما در اینجا همدیگر را می کشیم، آواره می سازیم، محروم می کنیم، و بجای شناخت که با عشق تواَم است، جهل و نفرت می پراکنیم. بشر امروز فلسفه ی وجودی اش را فراموش کرده است. او از یاد برده است که این حیات زمینی، یک مدرسه ی آگاهی است. مدرسه ای که هر چند از کلاس های مختلف تشکیل شده است، لکن در کل یک مدرسه ی واحد است. شناخت در این مدرسه ی اسرار آمیز، با زندگی کردن و ارتباط داشتن ممکن است، با نرم بودن و پذیرای یکدیگر شدن میسر است. و حصول به چنین شناختی، نیل به چنین درایتی، صبر و تحمل می خواهد، گذشت و مدارا می طلبد. تمدن ها باید با هم ازدواج کنند، نه اینکه بجنگند. زیرا شناخت محصول نزدیکی و قرابت است. آدم چون حوا را “شناخت”، فرزندش تولد یافت. “شناخت” موجب زایش است، نه مرگ. ای دوست، یک سالک قرآنی، این فرصت طلایی شناخت را که موهبتی الهی است، از دست نمی دهد و در همه حال “صلح کل” را پاس می دارد.
204- “یا اَیُّهَا الکافِرُونَ”
(ای اهل کفر!)
یک سالکِ حق، وقتی چنین آیه ای را می خواند، نگاهش به اوصاف ناپسند و ناسپاس خودش است. او گریبان نفس امّاره ی خودش را می گیرد. چه نیک می داند که سرچشمه کفر و ناسپاسی هموست. ای دوست! اهل کفر، خصلت های ناسپاس خود ماست. مایی که زندگی از حق گرفته ایم و تسلیمش نیستیم. به کجا می نگری، به که می نگری؟! گریبان که را می گیری؟! وجودی که پر از اباطیل، پر از حرص، طمع، حسد، کینه، خشم، دروغ، فریب، خودخواهی و فزون طلبی است، خود معدن کفر و ناسپاسی است. سالک هر گاه چنین آیاتی را بخواند باید لرزه بر اندامش بیفتد و اِنابه و استغفار کند، نه اینکه خود را مؤمن تلقی کند و دیگران را کافر. و یادت باشد که پیامبر (ص) فرمود که بدترین دشمنانت در وجود خود توست. “اَعدَی عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتِی بَینَ جَنبَیکَ”!
205- “یا قَومِ اعبُدُوا اللهَ ما مِن اِلهِِ غَیرُهُ اَفَلا تَتَّقُونَ”
(ای قوم من، خدا را بنده باشید که هیچ معبودی جز او نیست. آیا خود را صیانت نمی کنید؟!)
بندگیِ غیر حق، مخرّب است، نابود کننده است، خودزنی باطنی است. بنده ی که هستی؟! بنده ی پول، بنده ی قدرت، بنده ی مقام؟! بنده ی تعلقات؟! بنده ی کار؟! بنده ی آبرو؟! بنده ی دوست و آشنا؟! بنده ی حرف مردم؟! اینها که در ذهنت خدا شده اند، خود منشاء درد و رنج اند. تنها حقیقت است که تو را از این جهنم گذر می دهد و از رنج می رهاند. جز “حقیقت محض”، هیچ کس و هیچ چیز شایسته ی عبودیت نیست. تنها این پرستش است که تو را حافظ و نگهبان است و به بهشت خویش واصِل می کند. پس شجاعت کن و یکبار برای همیشه همه ی این خدایان دروغین را بدور بریز. ذهنت را خلاص کن، قلبت را خالی کن و بارشان را از دوشت بردار.
206- “فَلا تَسمَعُ اِلّا هَمساً”
(جز صدای سکوت نشنوی!)
صدایی است شبیه هیس که نشان از ورود به عالَم دیگر است. این صدا را از قدیم الایام سالکان فرهیخته همانها که اهل سلوک عملی اند، می شناخته اند. زیرا جایی که حضور “خدای رحمن” پر رنگ و فراگیر است تمامی صداهای دیگر خفه می شوند “وَ خَشِعَتِ الاَصواتُ لِلرَحمَن”. سالکان با سکوتی همه جانبه و با دریافت چنین نشانه ای، برای کسب آگاهی به عالَم دیگر، وارد می شدند. این کیفیتی است که ورای خواب و بیداری عادی است. یک هشیاری از نوع روحی است، نه ذهنی. گاه از آن به نوای نی و هیس مار، و گاه به صدای پایی که بسیار آرام در حال حرکت است نیز تعبیر شده است. گویند که بیداری کوندالینی نیز با چنین صدای بسیار نرم و آهسته ای آغاز می شود و سالک را با خود به جهانهای دیگر می برَد. این خاموشی سالکانه، آگاهی های خود را دارد. برخی به آن معرفت خاموش گویند که با کلمات و واژه هایی ذهنی قابل شناسایی نیست. فهم آن پیر فرزانه می خواهد. امروزه در غار های وِلیا، سنگ نوشته هایی یافته اند که نشان می دهد “پارمنیدس” حکیم یونان باستان، از این صدای خاصِ سکوت آمیز، که معبر ورود به جهان دیگر است، یاد کرده است. چنین سکوتی آگاهی ناب می آورد زیرا سالک خود را طبق فرموده ی آیه شریفه، در حضور خدای رحمن حس می کند. و خدای رحمن یگانه معلم راستین حقایق است.
207- “وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم وَ یَذَرُونَ اَزواجَاً”
(و کسانی از شما که وفات یابند و ازواجی بجا گذارند!)
“وفات” لزوماً به معنای مرگ متعارف نیست. آن به معنای باز پس گیری است. کلمه ای است که برای طلب عهد و پیمان و امانت وضع می شود. “زوج” نیز در قرآن تنها به معنای همسر متعارف نیست و از معانی مختلفه آن در مقاله ای مستقل در کتاب “روح ربانی” بحث کرده ایم. اکنون با نگاهی دگر به درون انسان، و با توجه به روایتی که “سُلّمِی” در “حقایق التفسیر” خود از قول امام صادق(ع) آورده است به وجهی دیگر از این آیه شریفه سلوک می کنیم، چه توجه به آن، سالک را به جهانی پر رمز و راز وارد می کند. ایشان می فرمایند: “متوفّی از زوج، سه گونه است؛ یا نفس است که زوجش، خواهش است، یا قلب است که زوجش عقل است، و یا روح است که زوجش نور است!” هر کدام از این سه وجه وجودیِ انسان، دارای زوج خویش است که با همان، جنبندگی، پویایی و کارآمدی دارد. “نفس” با خواسته های نفسانی، پویندگی دارد، خواسته ها، او را به حرکت وا میدارند. زوج “قلب”، عقل است که در صورت سلامت باعث توازن و کارآمدی آن می شود. و زوج “روح”، نوری است که توجه به حیات و آگاهی را سبب است. تاثیرگذاری اش با اوست. هنگام جدایی و انفصال این سه وجه وجودی، از ازواجشان، کیفیتی دیگر در وجود آدمی شکل می گیرد که قرآن کریم آن را در چندین جا مورد توجه قرار داده، و فرامینی صادر می کند که معصومان(ع) و صاحبان روح های بزرگ، بر نکات آن اشراف دارند.
208- “ما لَکُم اِذا قِیلَ لَکُم انفِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ اثّاقَلتُم اِلَی الاَرضِ”
(شما را چه شده است که وقتی گفته می شود در راه خدا سلوک کنید، به زمین چسبیده اید!)
مراد از “اِثاقَلتُم”، سنگین شدن و عدم لطافت است. به تاریکی بیشتر فرو رفتن است. چسبیدن به جهان ظلمانی است. دنیاطلبی و دنیاخوری است. حال آنکه دعوت خدای لطیف، به لطافت و سبکبالی است. به گذر از تاریکی و ورود به عالَم حیات و آگاهی است. و هم انس و هم جن، هر دو از سنگین شدگانند “اَیُّهَ الثَّقَلانِ”. ارگانیک و غیرارگانیک فرقی ندارد، هر آنکه به حیات زمینی چسبیده است، هر آنکه هواخواه دنیاست، از سنگین شدگان است. زیرا زمین، سنگینی را بر می گیرد و آسمان لطافت را. جسم، خاکی است و روح آسمانی. روحت را از توجه به ماده، به خدای خالق ماده بر گردان که تنها همین سلوک در “راه الوهیت” است که سنگینی ها را می زداید و سالک را به منزل حقیقی اش رهنمون می شود.
209- “لِاُحِلَّ لَکُم بَعضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیکُم”
(عیسی مسیح: من آمده ام تا پاره ای از چیزهایی را که بر شما حرام شده، حلال کنم!)
مسیح(ع) برای ساده کردن آمده است، او اهل سادگی و نرمی است. تمام قدرتش به همین نرم بودنش است. آمده است تا آدمی را از رنج حصارهای تنگ و تاریک ذهنی برَهاند. آنکه مملو از “روح القدس” است اینگونه است، لطیف است و در لطافت سیر می کند. اما گویی بنی اسرائیل، ساده خوری را نمی پسندند، سختی و سخت خوری را طالبند! اگر کسی بیاید و ساده ترین راه را بسوی خدا بیان کند، به او مشکوک می شوند! اما اگر کسی هر چیزی را پیچیده و سخت جلوه دهد، او را جنس اصلی می انگارند! و این یک بیماریِ زندگی گیر است. محرومیت از حیات و بالندگی است. پیامبران الهی، همه شان آسانگیرند و زندگی گیر نیستند. آنکه سخت گیر است بویی از رسالت انبیاء نبرده است. زیرا در دین خدا، سختی نیست، حَرَجی نیست. دین خدا، روان است، هماهنگ با زندگی است، خود زندگی است. و این ذهن تاریک اندیش بشری است که آن را سخت و پیچیده کرده است. اکنون چند حدیث از پیامبر (ص) را دریاب، چه همان روح القدسی که نزد عیسی(ع) است، نزد پیامبر اسلام(ص) نیز هست.
☆ از سختگیری در دین بپرهیزید زیرا خداوند آن را آسان قرار داده است.
کنز العُمال ج ۳ ص ۳۵
☆ خداوند مرا برای رنج دادن دیگران، و یا رنج دادن خودم بر نینگیخته است بلکه مرا به عنوان معلمی آسانگیر بر انگیخته است.
صحیح مسلم ج ۲ ح ۲۹
☆ من و اُمَّتم، از تکلّف و سختگیری بیزاریم.
تفسیر الثعلبی ج ۸ ص ۲۱۸
☆ همانا دین، آسانی و سادگی است.
روضه الکافی ص ۱۴۶
210- “اَلقَیتُ عَلَیکَ مَحَبَةً مِّنّی وَ لِتُصنَعَ عَلَی عَینِی”
(محبتی از خودم را بر تو افکندم تا تحت نظرم پرورش یابی!!)
“محبت الهی”، هر محبتی نیست، مقام ربوبیّت دارد. آن اصل و جوهره ی حیات است. یک نیروی لطیفِ جاذب و تسلیم کننده است. و چنین محبتی است که اگر خداوند بر وجود کسی بیفکند، دوست و دشمن، دوستش خواهند داشت و چه بدانند و چه ندانند، خواسته یا ناخواسته، از او مراقبت خواهند نمود. به پاس وجود چنین محبتی است که فرعونیان از کودکی چون موسی، با جان و دل مراقبت می کنند! این محبت، یک مفهوم انتزاعی نیست، نیروی زنده و هوشمند است، بصیری است که بصیرت را موجب می شود. دقت کن! “تا تحت نظرم پرورش یابی”! این محبت، مملو از الوهیّت است، سرشار از نیروی سازنده است، صانع است، “لِتُصنَعَ”! (تا ساخته و پرداخته گردی!). محبت الهی، شبیه محبت های کور بشری نیست، تاریک و بلا تکلیف نیست، روشن و حکیمانه است، حیات بخش و پیش برَنده است. یک سالک، تمام در و پنجره های وجودش را به روی چنین محبتی باز می کند، از آن نوش می کند و جز آن را مجذوب نمی گردد. راه جذب چنین محبتی، دوست داشتن خداست. وقتی با تمام وجود دوستش داشته باشی، دوستت خواهد داشت. این قانون هماهنگی است. و نشان آنکه خدا را دوست دارد آن است که به داده و نداده اش تسلیم است. مقدّراتش را خوب و بد نمی کند و هر آنچه از دوست رسد را با جان و دل می پذیرد و با جریان حیات، جاری می شود. زیرا می داند که؛ “کُلٌّ مِن عِندِ الله” ( همه از نزد خداست!) و اینگونه است که “یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ” (دوست شان دارد و دوستش دارند!) محقق می شود، با تسلیم محض!
211- “الحُسنَیَینِ”
(بین دو نیکی!)
برخی تصور کرده اند، که معنای آیه ی “یکی از دو نیکی”، آن است که هرگاه در موقعیت بین دو خوبی قرار گرفتی، یکی را انتخاب کن! هر کدام را که انتخاب کردی خوب است! البته این یک معناست، اما وجهی عمیق و ناپیدای دیگری نیز در کار است. دقت کن! و آن این است که “بین” دو نیکی باش! تو انتخاب نکن. تو دست به انتخاب نزن. در میانه باش. در مرکز نیکی ها باش. آنگاه که دست به انتخاب یکی از نیکی ها بزنی، تو فاعل گشته ای، از کیفیت تسلیم خارج شده ای، پس باید مسئولیت فعل خود را هم بپذیری. اگر به تمثیل A راانتخاب کنی یا B را، این بدان معنی است که به همان طرف کشیده می شوی، و هر انتخابی ماجرای خود را دارد. یک سالک دست به انتخاب نمی زند اگر چه هر دو امر خوب باشد. او چنان در تسلیم فرو می رود تا خداوند برای او انتخاب کند. خداوند، او را به سوی خیرش بکشاند. حال آنکه انسان معمول در چنین موقعیت هایی بسرعت دست به انتخاب می زند. و انتخاب از ذهن بر می خیزد. یک سالک، در “بین” قرار دارد، نه در ذهن. او “اُمَّةً وَسَطاً” است. او “خَیرَ اُمَّةِِ” است. چنین کسی همواره در وسط و در مرکز خوبی هاست، نه در یکطرف آنها. این “بین” که می گویم، از آنِ کسانی است که از تضادها جهش کرده اند، دارای وجودی به وحدت رسیده و “خیر” اند. فراتر از “خوب و بد” اند. دقت کن! این “بین”، همانجایی است که الوهیتت در آن قرار دارد “وَاعلَمُوا اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ” (بدانید خداوند “بین” آدمی و قلبش است). این “بین” همانجاست که قوام دارد! “وَ کانَ بَینَ ذلک قَواماً”. این “بین” همانجاست که “کلمه ی واحده” قرار دارد، همان کیفیتی است که به آن دعوت شده ایم “تَعالَوا اِلَی کَلِمَة سَواء بَینَنا و بَینَکُم” (بیایید بسوی کلمه ای که “بین” ما و “بین” شما یکسان است!) این “بین” در قرآن، بسیار مهم و حیاتی است. یک کلمه ی کلیدی است. کیفیتی است متعالی که نیل به آن سلوکی جانانه می طلبد، نه انتخاب نفسانی این و آن.
212- “وَ هُدُوا اِلَی الطَّیِّبِ مِنَ القَولِ وَ هُدُوا اِلَی صِراطِ الحَمِیدِ”
(و هدایت شدند به سخن پاک، و هدایت شدند به راه ستودنی!)
این هدایت شدن، این “هدو”، یک جریان زنده ی انرژیایی و حیات بخش است. آن سالکی که با چنین جریانی، هماهنگ شود، بسوی لطافت و نرمی رهسپار شده است. از حسن تصادف، جالب است بدانی لفظ هدو، در زبان فرهنگ آسیای شرقی نیز به همین معناست، مراد از آن، یک جریان زنده و یک ارتعاش انرژیک حیاتی است که میتوان با آن همراه و هماهنگ شد. عشق و خدمت، هدوی خود را دارد، همچنانکه شهوت و غضب نیز برخوردار از هدوی خویش اند. ای دوست، “هدایت الهی” یک واژه ی انتزاعی نیست بلکه یک جریان زنده است. وقتی به جریانِ سخنِ نیک وارد شوی، بهترین سرنوشت را بر خود رقم زده ای. زیرا کلام تو، اندیشه ی توست و اندیشه ی تو، سرنوشتت را می سازد. وقتی به جریانِ ستایش از حقیقت و زیبایی فرو افتی، حیات، زیباترین و دلنوازترین صورتهای خود را به تو نشان خواهد داد. در این آیه ی شریفه، دو فعل هدایت است برای یک راه. “سخن پاک” و “ستایش حقیقت”، واحد اند و به یک کیفیت منجر می شوند. سخن پاک، همان ستایش حقیقی است که آلوده به غیر نیست، منبعث از هیچ انگیزه و برداشت و قضاوتی نیست، زیرا نفسی در کار نیست. آنچه که هست تسلیم و خدمتگزاری به “کل” است. “سخن پاک” ثمره ی “نگاه زیبا” است و این خود اوج “حمد” و ستایش است. همان هدایت الهی است که حقیقت زندگی است. تنها مسیری است که خلاقیت و پویایی به بار می آورد.
213- “لا یُفلِحُ السّاحِرُ حَیثُ اَتَی”
(ساحر هر جا که رود موفق نخواهد بود!)
جادو به معنای فریب و خیال افکنیِ خالی از حقیقت است. و از این روست که در قرآن مورد مذمّت قرار گرفته است. اما این بدان معنا نیست که خالی از اثر گذاری است. جادو زمانی به وقوع می پیوندد که جادوگر بتواند ذهن قربانی خود را در اختیار بگیرد. زیرا مجموعه طرفندهای شعبده و سحر و جادو … در طبقات زیر ذهنی قابل اجراست. این مقولات هر چند در روندِ کار و در شدّت و حِدَّت و تاثیرگذاری متفاوتند اما در جوهره ی کارشان که فریب است مشترک اند. استفاده از انرژی های مخرّب و گسیل شان بسوی قربانی، روندِ اصلی جادوست. او باید با جهت دهی انرژی های مخرّب کاری کند تا دیگران چیزی را بشنوند یا ببیند یا حس کنند که حقیقت ندارد. انسانهای ذهنی و شرطی شده و وَهمگرا به سرعت تحت تاثیر افسون قرار می گیرند. و بالعکس، انسانهای مراقبه گر که کیفیت بی ذهنی را دریافته اند، از تیر رس آن به دورند. زیرا همانطور که گفته شد، ذهنِ قربانی همان قابلیت پذیرش جادوست. بدون این قابلیت، کاری از جادوگر بر نمی آید اگر چه در کار خویش متبحر باشد. حال به آیه باز گردیم. قرآن می فرماید؛ ساحر موفق و رستگار نیست. چرا؟! زیرا جادو، حقیقت ندارد. از منظر قرآن، این تنها حقیقت است که رمز پیروزی و موفقیت است. واقعیت جادو، یک واقعیت ذهنی است نه حقیقت. و این دو با هم متفاوت اند. به تعبیری، جادوگر در بیرون، چیزی را به وجود نمی آورد، در ذهن تو به وجود می آورد. برای همین است که قرآن در باره ی جادوگران فرعون می گوید؛ آنها با انداختن طنابهایشان بر زمین، کاری کردند که مردمان “خیال” کنند که آنها چون مارِ جنبنده اند “یُخَیَّلُ اِلَیهِم مِن سِحرِهِم اَنَّها تَسعَی”. چنین چیزی تصرف در نگاه دیگران است “سَحرُوا اَعیُنَ النّاسِ” (چشم مردم را جادو کردند!). حال نکته این است که وقتی مردمان آنچه را که درک کنند، مطابق واقع بپندارند، طبعاً بر اساس همان نیز عمل می کنند. زیرا ذهن شان که مقر تصمیم گیری شان است، در اختیار قرار گرفته است. و اینگونه است که به دام می افتند، دچار تفرقه و جدایی می شوند و از یکدیگر نفرت زده می گردند. ای دوست، جریان مراقبه ی اصیل که خود از بالاترین دعاهای عملی است تو را از چنین دوزخ های ساختگی رهایی می بخشد. تو با مراقبه می توانی از خود یک وجود آینه ای بسازی، که هر که، هر چه در آن بتاباند بی کم و کاست بسوی خودش باز گردد.
214- “اصحاب یمین و اصحاب شِمال”
دو اصطلاح “راست و چپ”، از دیر باز مورد توجه فرهنگها و مکاتب مختلف بوده است. وقتی در آثارشان می نگری؛ گاه مراد از “راست و چپ” اشاره به جهت است. جهت راست و جهت چپ. گاه مراد از آن راستی و دروغ است، خوب و بد است. گاه اشاره به نیروی مذکر و نیروی مونث دارد آنچنانکه حتی در علم موسیقی نیز “راست کوک” و “چپ کوک” وجود دارد که یکی متناسب با صدای مرد تنظیم می شود و دیگری متناسب با صدای زن. گاه مراد از “راست و چپ”، دو نوع آگاهی است؛ آگاهی سوی راست که منطقی است و آگاهی سوی چپ که فرامنطقی است و … اما در قرآن بیشتر به دو کیفیت از زندگی اشاره دارد. کیفیت زندگی یمین (راست)، و کیفیت زندگی شِمال (چپ). یکی بسوی وحدت است و دیگری در سراشیبی کثرت. یکی خواهان نور و دیگری خواهان تاریکی. یکی طالب حیاتی بهشتی و دیگری حیاتی دوزخی. اینها دو کیفیت از بودن اند که از همینجا نیز قابل مشاهده اند و اصحاب هر کدام را میتوان از نوع نگاهشان و روند زندگی شان شناخت. اما فراتر از این دو، قلیلی اند که نه بدنبال بهشت اند و نه در اندیشه ی گریز از جهنم. این قلیلِ “السابقون” نام گرفته فراتر از این حرفهایند، نه خوب اند و نه بد اند، بلکه “خیر” اند. و “خیر”، یعنی “خوبترین” که فراتر از خوب و بد است. اینان کسانی اند که از تضاد چپ و راست، آگاهانه خروج کرده اند، به الوهیت خویش رسیده اند و صاحب نور خویش اند.
215- “وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسُولِِ اِلّا نُوحِی اِلَیهِ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا فَاعبُدُونِ”
(و ما پیش از تو هیچ رسولی را نفرستادیم مگر آنکه به او وحی کردیم که؛ همانا هیچ معبودی جز من نیست!پس مرا فرمان برید!)
چرا رسولان، مامور به ابلاغ “لا اله الا انا” شده اند. حال آنکه در آیات دیگری از قرآن، سخن از “لا اله الا الله” (معبودی جز الله نیست) و یا “لا اله الا هو” (معبودی جز او نیست) و یا “لا اله الا انت” (معبودی جز تو نیست) وجود دارد. با این وجود در این آیه شریفه – و نیز به طور واضح تر در دومین آیه ی سوره ی مبارکه نحل – به “لا اله الا انا” (معبودی جز من نیست) اشاره شده است. صد البته همه این اذکار شریفه به یک خدای واحد اشاره دارند، زیرا ادیان ابراهیمی، دارای خدایی واحد، و یگانه پرست اند. اما نکته اینجاست که هر کدام از این اذکار مقدّسه در موقعیت های خاص خودشان، دارای کاربرد ویژه ی خویش اند. هر ذکر کلیدی است که قفل متناسب با خود را می گشاید. مثلاً یونس پیامبر (ع) برای رهایی از ظلمات، “لا اله الا انت” را ذاکر می شود و از ظلمت می رَهَد. جز این ذکر، هر کلید دیگری را بکار می گرفت، چه بسا قفل گرفتاری اش گشوده نمی شد. این بدان معناست که هر ذکری در موقعیت خاص و متناسب با خودش، کارگشاست. به عبارتی دیگر، هر موقعیتی ذکری دارد. موقعیت کاربردی هر ذکر را میتوان با دقت در آیات مربوط به همان ذکر شناخت. در این آیه ی شریفه، به ویژه در ذکر آن، یعنی “لا اله الا انا”، اقتداری خاص نهفته است. زیرا جز این “من”، هیچ منِ حقیقی دیگری وجود ندارد. من های دیگر مجازی اند، و در واقع من نیستند. تنها این “من” است که در همه چیز و همه جا، چه در غیب و چه در شهود، جاری و فرمانش نافذ است. این ذکر شریف، اشاره به اقتداری ذاتی دارد. در عهد عتیق آمده است که وقتی خداوند، موسی(ع) را برای آزادسازی بنی اسرائیل به نزد فرعون می فرستد به او می فرماید؛ بگو؛ “من هستم، آنکه هستم” مرا فرستاده است. قرآن نیز به “انا” اشاره دارد. این اسم، این منِ کلی و کامل، به واقع رمز اقتدار موسی(ع) است. موسی(ع) با دریافت چنین ذکر قدرتمندی است که معجزات نه گانه را باعث می گردد. زیرا همه چیز، این “من” را ذاتاً می شناسد و وجوداً تابع آن است. این “من”، اصل است. کل است. تمام است. جهانشمول است. “هو”، ضمیر غایب است، اشاره به دور است. “اَنتَ”، مخاطب است، هنوز دوگانگی وجود دارد. اما این “اَنَا”، یک منِ یگانه و لایتناهی است. مصداق بارز واحد است. اشاره به مقر پادشاهیِ هستی است. اِذن این ذکر شریف به هر کس داده شود، کارش کارستان است. در آیه ی فوق الذکر به رسولان داده شده است، و دقیقاً از این روست که معجزات از طریقشان اتفاق می افتد. در دومین آیه از سوره ی نحل نیز آمده است “یُنَزِّلُ المَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِن اَمرِهِ عَلَی مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ اَن أَنذِرُوا اَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا فَاتَّقُونِ” (ملائکه را با آن روح که از امرش است بر هر کدام از بندگانش که بخواهد نازل می کند تا اِنذار دهند که همانا هیچ معبودی جز من نیست، پس از من پروا داشته باشید)
216- “وَ ما اَدرِی ما یُفعَلُ بِی وَ لا بِکُم”
(و نمی دانم چه بر من و بر شما خواهد رفت!)
اینجا مرتبه ای از آگاهی و شعور است. جهان پس از مرگ، مرتبه ای دیگر است. کسی به تمامی نمی داند که بر آگاهیِ اینجایی، پس از مرگ، چه خواهد رفت. برخی چنان از جهان پس از مرگ سخن می گویند که انگار همه چیز را مو به مو می دانند. اینطور نیست. اسیر داستان سرایی ها مشو. قرآن از زبان پیامبر (ص) می فرماید؛ “ما اَدرِی ما یُفعَلُ بِی وَ لا بِکُم” (نمی دانم که بر من و بر شما چه خواهد رفت)! آنچه که مهم است این است؛ آگاهی ها و توصیفات اینجایی ات را به آنجا نکش. اندک دانستنی هایت را تعمیم نده. با ذهنت، تصویر سازی نکن. قصه پردازی های این و آن را حقیقت مپندار. رها باش و رها کن. اگر ذهنیت ها و تصویرهای اینجایی را با خود یدک بکشی چه بسا خود را دوباره اسیر همین بیغوله کرده باشی. امام حسن (ع) در بستر شهادتشان به برادرشان (ع) می گویند؛ “یا اَخِی، اَنَّی اَدخُلُ فِی اَمرِِ لَم اَدخُل فِی مِثلِهِ وَ اَرَی خَلقَاً مِن خَلقِ اللهِ لَم اَرَ مِثلَهُم قَطٌّ” … “اِنِّی اَسلُکُ طَریقَاً لَم اَسلُکها وَ اُقَدِّمُ عَلَی سَیِّدِِ لَم اَرَهُ” (برادرم! بی تابی من جز برای آن نیست که وارد کیفیتی می شوم که تا کنون وارد مثل آن نشده ام و آفریدگانی از آفرینش خدا را می بینم که هرگز نمونه آنها را ندیده ام” … “من رهسپار راهی هستم که تا کنون گام در آن ننهاده ام و بر بزرگی وارد می شوم که تا کنون او را ندیده ام”)! [احقاق الحق ج ۱۱ ص ۱۱۰ و ۱۷۴[
ای دوست، به گاه مرگ، آزاد و پذیرا باش. آگاهی ها و منطق اینجایی را رها کن. به خودت هیچ وعده ای نده. بدنبال هیچ وعده ای نباش. نخواه که از چیزی سر در آوری. لباس ذهنت را به کل، بِکَن. و تنهای تنها، نرم و پذیرا، از این فضای تنگ و محدود کَنده شو. همین.
217- “خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ”
“خشکیده چوبی متّکی به غیر!”
منافق آلتی است در دستان غیر، و چون خودش نیست باطنی خراب دارد. به حریم هر کس تجاوز می کند، به هر سوراخی سرک می کشد، دهان همه را می بوید، نگاه و احساس همه را به قضاوت می نشیند، و آخرالامر نیز به هیچ کس و هیچ چیز اطمینانش نیست. چه به قول قرآن، هر ندایی را علیه خود می پندارد. منافق به قول قرآن، مثل یک چوب خشکیده است که از انعطاف و نرمی بویی نبرده است. مدارا و مسامحه و غمض عین، سرش نمی شود و جز به توهّمات خویش باور ندارد. خشکیده چوب، خالی از آب است، پس خالی از زندگی است چه هر چیزی از آب زنده است. خشکیده چوب، در زمین ریشه ای ندارد، بر پای خود نیست، پس آلتی است متکی به غیر، که همواره در دست دیگری است. خشکیده چوب، نه هوای تازه ای می آورد و نه بار و بری مفید. زیرا او خالی از حیات و سر زندگی است. خشکیده چوب، بیشتر لایق تنور است. آتش گیر، آتش زا و آتش بیار معرکه است، پس حق است که در “دَرَک اَسفَل”، پایین ترین مرتبه ی هستی، جای داشته باشد.
218- “یَدعُ الاِنسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالخَیرِ وکانَ الانسانُ عَجُولاً”
(آدمی به دعا شرّی را می طلبد آنچنانکه گویی به دعا خیری را می جوید! و آدمی تا بوده شتابزده بوده است!)
بسیاری از دعاهای ما زیانبار و هلاکت آمیزند و خود خبر نداریم. شکر خدای را که آنها را نمی شنود و ترتیب اثر نمی دهد! و اِلّا وا مصیبتا! شکر خدایی را که از بسیاری از آنها می گذرد! “یَعفُو عَن کَثِیرِِ”! شکر خدایی را که دعا را آنگونه اجابت می کند که خود می داند! که حکمتش اقتضا می کند! چه او عاشق بندگانش است و جز خیر اراده ای بر آنها ندارد. ای دوست، دعا کردن، شاید به ظاهر سهل جلوه کند، اما از منظری خود از سخت ترین و پیچیده ترین امور باطنی است. مرد میخواهد که بر درگاه خداوندی روَد و ریز به ریز بگوید چه میخواهد و چه نمی خواهد! و البته پای تمام خواسته هایش هم تا آخر بایستد! ای دوست، مغز دعا، شنیدن است نه گفتن. تو با “دعا”، به آن مطلق لایتنهای وصل می شوی، تا اراده اش را دریافت کنی، نه اینکه اراده ات را تحمیل کنی. دعا، دریافت حکم او، در رابطه با سؤال توست. تو با دعا خواهان اراده ی اویی. زیرا این اراده ی اوست که جاودانه است، که خیر است، که مملو از فرزانگی است. اگر سالکی همواره در چنین فضایی دعا کند، هر اتفاقی برایش با برکت است، هر ماجرای برایش خیر است، هر داشتن و نداشتنی برایش رشد و بالندگی است. براستی چنین کسی یک برنده ی واقعی است.
219- “کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً”
(مردمان، امّتی واحد بوده اند!)
راه نجات جهان و جهانیان، بازگشت به همین کیفیت “امّت واحده” است. نیل به ریشه های اصلی است. برای رسیدن به چنین وحدتی، نه جنگ تمدن ها، و نه گفتگوی بی حاصل تمدن ها، بلکه ازدواج تمدن هاست که راهگشاست، که وحدت را محقق می کند. ازدواج تمدن ها باعث می شود که نقایص یکدیگر را رفع کنند و بر نقاط قوت خود بیفزایند. دیگر عصر من و تویی های نفسانی گذشته و برتری طلبی منسوخ است. زمین در خطر جدی است و جهانیان اگر طالب حیاتند، باید منیّت خود را پشت سر گذارده و جام وحدت را سر کشند. چه وحدت جهانیان تنها راه نجات حیات در زمین است. و وحدت به معنای تسلط اندیشه ی یکی بر دیگری نیست، به معنای پذیرش یکدیگر است. وقتی ازدواج تمدن ها صورت پذیرد، فرزندی از جنس آگاهی و رها از شرق و غرب، متولد خواهد شد که با همه ی نسلهای دیگر متفاوت است. نسلی که نه شرقی است و نه غربی، بلکه جهانی است. نسل فرهیخته هموست. و چنین نسلی است که اگر خدا بخواهد میتواند آلودگی ها را بزداید و زمین را از انواع تهدیدات نابود کننده نجات بخشد.
220- “اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ”
(کسانی که رسالات الهی را تبلیغ می کنند!)
رسالات الهی مجموعه حقایق هستی اند، و به هر کس داده شود، از آن برخوردار شده است. مبلّغ الفاظ، مبلّغ الهی نیست. آن که دریافتی از حقیقت ندارد را نمی توان مبلّغ الهی قلمداد کرد. چنین کسی کارخرابی ببار می آورد و بجای وحدت، تفرقه ایجاد می کند. آن که آگاه به آن چیزی که تبلیغ می کند، نیست، کارش شبیه دروغ است. چه در حال تبلیغ “نمی دانم”، در لباس “می دانم” است. حال آنکه یک مبلّغ الهی، یک روشنگر است زیرا ابلاغ کننده ی نور و روشنایی است. او مأذون است، چه بی اذن و پشتیبانی خداوند، این کار شدنی نیست. او خود عامل است، چه عالِم بی عمل، کارش ضد تبلیغ است. خداترس است، پس خالی از ترس از دیگران است، لذا به تحریف حقایق کشیده نمی شود. او بدنبال سود خود نیست و منفعت طلبی ندارد، چه اجر و پاداشش را جز از پروردگار جهانیان طالب نیست. شجاع است زیرا تحت امر و حفاظت “ملیک مقتدر” قرار دارد، پس مقهور قدرتهای مادی نمی گردد. او مهربان، مؤدب، متواضع، و برخوردار از کلامی نیک و دلنشین است. آزادمنش و آزادپرور است. پس کارش را با زور به پیش نمی برَد، بلکه با عشق و همدلی است که رسالات الهی را می رساند. مدارا کننده و آسانگیر است، “غلیظ القلب” نیست، زیرا خوب می داند که جز این باشد مردمان از دورش پراکنده می شوند. یک مبلّغ الهی، خریدنی نیست، چه او پیش از این خود را به خداوند بزرگ فروخته است. پس از آنِ آن بزرگ نادیدنی است. یک مبلّغ رسالات الهی، کارش اقلیمی نیست، جهانی است، به همه ی جهانیان سود می رساند و همه را بسوی کلمه ی واحده میخواند زیرا کارفرمای او، خالق همه جهانیان است.
انتشارات: عصر کنکاش
منبع فایل های صوتی:
کانال تلگرام آثار صوتی مسعود ریاعی
نویسنده: مسعود ریاعی