تمثیل

تمثیل چه بودن! + پادکست

(6 امتیاز)

و سالک شوریده حال، گاهِ رفتن، پسین خود را گفت؛ چون به عرش پروردگارم فرا خوانده شدم و موسم لقاءم فرا رسید، عاجزانه بانگ بر آوردم؛ که ای آگاه نهان و آشکار، برای تو، من چه ام و چه بوده ام؟! پس ندایم آمد که بنگر!

و گفت؛ پس به زیر قبّه ی نور نگریستم. دیدم آن صندوق که موسی را بر آن نهادند و به آبش افکندند، من بودم. آن چاه که یوسف در آن فرو افتاد، من بودم. آن نردبان که یعقوب، چشمش بر آن شد، من بودم. ناقه صالح، من بودم. تبر ابراهیم من بودم. خنده سارا، من بودم. شاخه ی نخلی که مریم تکان داد، من بودم. منم آن کلوخ نشاندار که بر سپاه ابرهه فرو افتاد. منم آن قطره ای که از ابر چکید و بر صخره تفتید. آن که دوبار مُرد و دوبار زنده شد، من بودم. گلیم تار و پود از هم گسسته ی عارفان اصحاب صُفّه، من بودم. آن که از جهنم بارها گذر کرد، من بودم… و اکنون این منم که خسته از سفری بی نهایت، به آستانه رسیده است… و سالک آرام و تسلیم، نگاهی عاشقانه به نور کرد و سر فرو انداخت. پس نور بخشنده و مهربان، او را ربود و به سفری لطیفتر از پیش گسیلش داشت. سفری که از بهشت تا بهشت نام گرفته است.

مسعود ریاعی

آوا: سارا

اشتراک گذاری این مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید